کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دهانی 2 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صدف دهانی
لغتنامه دهخدا
صدف دهانی . [ ص َ دَ دَ ] (حامص مرکب ) دارای دهان همچون صدف بودن . دهان چون صدف داشتن . و در بیت زیر مقصود سخنان نغز و پرمعنی گفتن است : چه سود ریزش باران وعظ بر سر خلق که مرد را به ارادت صدف دهانی نیست .سعدی .
-
تنگ دهانی
لغتنامه دهخدا
تنگ دهانی . [ ت َ دَ ] (حامص مرکب ) حالت تنگ دهان : تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی . حافظ.رجوع به تنگ دهان و تنگ دهن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
معلوم گشتن
لغتنامه دهخدا
معلوم گشتن . [ م َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) معلوم گردیدن : یعنی چون وجوه تجارب معلوم گشت اول در تهذیب اخلاق خویش باید کوشید. (کلیله و دمنه ). معلوم گشت که سخن ایشان فاسد است . (کشف الاسرار ج 2 ص 537).علت آن است که وقتی سخنی می گویدورنه معلوم نگشتی که دها...
-
جاجرمی
لغتنامه دهخدا
جاجرمی . [ ج َ ] (اِخ ) بدرالدین . اصلش از آن ولایت [ جاجرم ] اما دراصفهان نشو و نما یافته و شاگرد مجد همگر و مداح خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و پسر وی بهاءالدین است که حاکم اصفهان بود. قصائد غراء در مدح ایشان گفته ،در صنایع شعری پر ماهر بود. این...
-
بیدلی
لغتنامه دهخدا
بیدلی . [ دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بیدل . دل از دست دادگی : من و تو سخن چون توانیم گفتن من از بیدلی و تو از بی دهانی . پنجهیری . || آزردگی . دلتنگی . افسردگی . || بی جرأتی و جبن . (ناظم الاطباء). ترس . جبن . ترسانی . ضعف قلب . (ناظم الاطباء) ...
-
دهن
لغتنامه دهخدا
دهن . [ دَ هََ ] (اِ) مخفف دهان . دهان و فم . (ناظم الاطباء). ترجمه ٔ فم است و با لفظ شکستن و شستن و دوختن و باز کردن و واکردن و گشادن مستعمل ؛ و تنگ حوصله ، تنگ ، شورانگیز، شکربار، شیرین ،شیرین بهانه ، نباتی ، روزی ، راز نهان ، مرکز عشق ، دلفریب ، ب...
-
زبان
لغتنامه دهخدا
زبان . [ زَ / زُ ] (اِ) معروف است و به عربی لسان گویند و بضم اول هم درست است . (برهان قاطع). جزوی گوشتین واقع در دهان انسان و بیشتر حیوانات که تواند حرکت کند و در فرو بردن غذا و چشیدن و تکلم بکار میرود. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آلت گوشتی که درده...
-
کرفس
لغتنامه دهخدا
کرفس . [ ک َ رَ ] (اِ) کلفس . کرسب . کرسف . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) . اجمود. (یادداشت مؤلف ). رستنیی باشد که از آن ترشی سازند یعنی در میان سرکه اندازند و خورند و گویند تخم آن شهوت مردان و زنان را برانگیزاند و از این جهت است که زنانی را که بچه شیر ده...
-
نوش
لغتنامه دهخدا
نوش . (اِمص ) نوشیدن . (رشیدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری )(آنندراج ) (انجمن آرا). آشامیدن . (برهان قاطع) (جهانگیری ). عمل نوشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). اسم از نوشیدن است . (یادداشت مؤلف ). نوشیدن مطلقاً و نوشیدن می و باده نوشی : هوا پرخروش و ...
-
طباشیر
لغتنامه دهخدا
طباشیر. [ طَ ] (معرب ، اِ) تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است . و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم . و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بن...
-
خشک
لغتنامه دهخدا
خشک . [ خ ُ ] (ص ) مقابل تر. (از برهان قاطع). یابس و چیزی که تری و رطوبت نداشته باشد . (از ناظم الاطباء). یابس . بِسَر. (یادداشت بخط مؤلف ). آنچه که در آن رطوبت و نم وجود ندارد. آب خود از دست داده . جاف . ضامل . هَشیم . (منتهی الارب ). حَفیف . (دهار...
-
زهره
لغتنامه دهخدا
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در ...
-
ماهی
لغتنامه دهخدا
ماهی . (اِ) ترجمه ٔ سمک و حوت . (آنندراج ).حیوانی که در آب زیست دارد و دارای ستون فقری می باشد و به تازی حوت نامند. (ناظم الاطباء). در اوستا، «مسیه » (ماهی ). پهلوی ، «ماهیک » . هندی باستان ، «مستیه » (ماهی ). کردی ، «ماسی » . بلوچی ، «ماهی » ، «ماهی...
-
در
لغتنامه دهخدا
در. [ دَ ] (حرف اضافه ) ظرفیت را رساند خواه ظرفیت مکانی و خواه زمانی ، و آن یا حسی و واقعی است و یا فرضی و عقلی . کلمه ٔ ارتباطست به معنی درون ، میان ، در میان ، فی و مابین . (ناظم الاطباء). به معنی فی عربی است . (از آنندراج ). به معنی جوف است و درون...