جاجرمی . [ ج َ ] (اِخ ) بدرالدین . اصلش از آن ولایت [ جاجرم ] اما دراصفهان نشو و نما یافته و شاگرد مجد همگر و مداح خواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان و پسر وی بهاءالدین است که حاکم اصفهان بود. قصائد غراء در مدح ایشان گفته ،در صنایع شعری پر ماهر بود. این رباعی از او است :
دنیاچو محیط است و کف خواجه نقط
پیوسته بگرد نقطه میگردد خط
پرورده ٔ او که و مه و دون و وسط
دولت ندهد خدای کس را بغلط.
و نیز اوراست :
گفتم سخنت شکسته وش چون آید
با آنکه همه چو دُرّ مکنون آید
گفتا سخن از چنین دهانی که مراست
گر نشکنمش چگونه بیرون آید.
قصیده ای غیرمنقوطه درمدح بهاءالدین گفته است . رجوع به آتشکده ٔ آذر صص 71 - 72 شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.