کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمدمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمدمة
لغتنامه دهخدا
دمدمة. [ دَ دَ م َ ] (ع مص ) هلاک کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ص 49). هلاک و نیست گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خشم کردن . (دهار). خشم گرفتن . (المصا...
-
واژههای مشابه
-
دمدمه
لغتنامه دهخدا
دمدمه . [ دَدَ م َ / م ِ ] (اِ) مکر و فریب . (آنندراج ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از ناظم الاطباء). وسوسه . افسون . (برهان ) (ناظم الاطباء) : دمدمه ٔ دمنه در شیر اثر کرد. (کلیله و دمنه ). بیچاره را با این دمدمه در کوزه ...
-
دمدمه
لغتنامه دهخدا
دمدمه . [ دُ دُم ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل با 195 تن سکنه . آب این ده از چشمه و راه آن اتومبیلرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
مدمدم
لغتنامه دهخدا
مدمدم . [ م ُدَ دِ ] (ع ص ) هلاک و نیست گرداننده . (آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به دمدمة شود. || درخشم گوینده . (ناظم الاطباء). خشمگینانه با کسی مکالمه کننده .(از متن اللغة). نعت فاعلی است از دمدمة. || بر زمین چفساننده چیزی را. (آنندراج ): دمدمه ؛...
-
دهکلة
لغتنامه دهخدا
دهکلة. [ دَ ک َ ل َ ] (ع اِ) دمدمه مانندی است در سواران رهان . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
-
هیهای
لغتنامه دهخدا
هیهای . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) هیاهو : شهر را بگذاشت وانسو رای کردقصد جست وجوی آن هیهای کرد. مولوی .دمدمه ی ْ این روح از دمهای اوست های و هوی روح از هیهای اوست . مولوی .و رجوع به های و هوی و هیاهو شود.
-
غرن
لغتنامه دهخدا
غرن . [ غ َ رَ ] (اِ) بانگ و دمدمه و نوحه در وقت گریستن . (برهان قاطع)(آنندراج ). بانگ نوحه و گریستن . مخفف غرنگ . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). بانگ و دمدمه ٔ گریستن بود در گلو. (فرهنگ اسدی ) (از جهانگیری ) (از اوبهی ) : دو دستم به سستی چو پوده پیازدو ...
-
اندوهگین کردن
لغتنامه دهخدا
اندوهگین کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غمگین کردن . ایساف . هم . کرب . (از ترجمان جرجانی ). حزن . (دهار). اضجار. غم . اغمام . دمدمة. (از منتهی الارب ). اکماد. اشجاء. سوء. شجو. ایحاش . اشجان . احزان . ترح . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به اندوه شود.
-
بالست
لغتنامه دهخدا
بالست . [ ل ِ ] (ص ) دختر بکر و دوشیزه . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 152). باکره . (هفت قلزم ) (فرهنگ ضیاء) : کیست که از دمدمه ٔ روح قدس حامله چون مریم بالست نیست .مولوی .
-
سرکوب
لغتنامه دهخدا
سرکوب . [ س َ ] (اِمص مرکب ) طعنه و سرزنش . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) : ایا چون کیمیا داروی دردم ز سرکوب تو چون زردی زردم . کاتبی . || (نف مرکب ) حریف قوی و پرزوربود که به جنگ و خصومت آمده باشد. حریف قوی به جنگ و خصومت . (دهار) (شرفنامه ٔ منیری ) :...
-
مزیف
لغتنامه دهخدا
مزیف . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ع ص ) درهم ناسره و ناروان گشته . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مردود و باطل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت ). و چون علاءالدین کودک بود... و در مذهب مزیف و ...
-
گوزگند
لغتنامه دهخدا
گوزگند. [ گو /گ َ ] (اِ مرکب ) بر وزن نوش خند، سخنان لاف و گزاف و دروغ را گویند. (برهان ). سخنان هرزه . (رشیدی ). سخنان هرزه و بد و زشت . (انجمن آرا) (آنندراج ). فرهنگ نویسان این دو بیت را شاهد این معنی آورده اند : حاسد چو بیند این سخن همچو شیر و می ...
-
طنطنة
لغتنامه دهخدا
طنطنة. [ طَ طَ ن َ ] (ع مص ) به آواز آوردن تشت و جز آن .(منتهی الارب ). || (اِ) بانگ رود و بربط. (مهذب الاسماء). بانگ رود. (دهار). حکایت آواز طنبور و مانند آن . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). آواز رباب و بربط و رود و امثال آنها را گویند. (برهان ). آ...