کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دمان
لغتنامه دهخدا
دمان . [ دَ ] (نف ، ق ) صفت بیان حالت از دمیدن . دمنده . پیاپی نفس زنان چون کسی که دویده باشد. نفس زنان . دم زنان . دم زننده . (یادداشت مؤلف ). بشدت نفس کشنده . || به معنی جوشنده و دمنده کنایه از مست و خشمناک و از غضب مفرط فریادکننده ، و این لفظ صیغ...
-
دمان
لغتنامه دهخدا
دمان . [ دِ ] (اوستایی ، اِ) نمان . در گاثه های زرتشت به معنی خانه و یکی از چهار واحد جامعه ٔ دودمانی آمده است . (از ایران در زمان ساسانیان ص 29).
-
دمان
لغتنامه دهخدا
دمان . [ دُ ] (ع اِ) خاکستر. || سرگین . || پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آفتی که خرمابن را رسد. ج ، دمن . (مهذب الاسماء). || نیرودهنده زمین رابه سرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
سپیده دمان
لغتنامه دهخدا
سپیده دمان . [ س َ / س ِ دَ / دِ دَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) به وقت سپیده دم . به وقت سپیده ٔ صبح : دژآگهی که به بیشه درون سپیده دمان ز بیم شنّه ٔ او شیر بفکند چنگال . منجیک (از لغت فرس ص 472).بمژده ز رستم هم اندر زمان هیونی بیامد سپیده دمان . فردوسی .چ...
-
جستوجو در متن
-
بیستگان
لغتنامه دهخدا
بیستگان . (ص مرکب ) بیست بیست . (یادداشت مؤلف ). به دسته های بیست تائی . بیست تا بیست تا : لشکر از جهت نان و خان دمان دهگان و بیستگان در گریختن آمدند. (راحةالصدور راوندی ).
-
دنان
لغتنامه دهخدا
دنان . [ دَ ] (نف ، ق ) (دن + َان ) صفت بیان حالت از دنیدن در حال دنیدن . (یادداشت مؤلف ). رفتار به نشاط و خرامان . (ناظم الاطباء) (برهان ). مرادف چمان . (انجمن آرا). || راه رونده ٔ به نشاط و خرامان .(ناظم الاطباء) (برهان ). آنکه همی رود به نشاط، گو...
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گنگدیز
لغتنامه دهخدا
گنگدیز. [ گ َ ] (اِخ ) گنگ دز. گنگ دژ : ز گنگدیز به فرمان شاه بستاندهزار پیل دمان هر یکی چو حصن حصین . فرخی .و رجوع به گنگ دزو گنگ دژ شود.
-
کافوردم
لغتنامه دهخدا
کافوردم . [ دَ ] (ص مرکب ) کافوربار. کنایه از ابر برف بار : کافور و پیل اینک به هم پیل دمان کافوردم کافور هندی بر شکم بر دفع گرما ریخته .خاقانی .
-
شکسته سلاح
لغتنامه دهخدا
شکسته سلاح . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ س ِ ] (ص مرکب ) شکسته سلیح . که اسلحه ٔ جنگی وی شکسته باشد : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلاح و گسسته روان . فردوسی .رجوع به شکسته سلیح شود.
-
یانس
لغتنامه دهخدا
یانس . [ ن ُ ] (اِخ ) نام برادر قیصر روم که با شاپور ذوالاکتاف جنگ کرد و شکست خورد : رده برکشیدند و برخاست غوبیامد دمان یانس پیشرو.(شاهنامه ٔ بروخیم ج 7 ص 2055).
-
پیل حمله
لغتنامه دهخدا
پیل حمله . [ ح َ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) دمان چون فیل . که چون پیل دمد و حمله برد: صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ... پیل حمله ای . (سندبادنامه ص 200).
-
سرآسیمگی
لغتنامه دهخدا
سرآسیمگی . [ س َ م َ / م ِ ] (حامص ) حالت سرآسیمه : از سرآسیمگی نمی بینندکام آشفته اژدهای دمان . مسعودسعد.سرآسیمگی در منش تاخته ز رخت خرد خانه پرداخته . نظامی .رجوع به سرآسیمه شود.