کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دماسنج مایعی شیشه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شیشه ای
لغتنامه دهخدا
شیشه ای . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شیشه . (یادداشت مؤلف ). || از شیشه . در شیشه . (یادداشت مؤلف ). بجای زجاجی پذیرفته شده است . (لغات فرهنگستان ). || فروشنده ٔ شیشه . (یادداشت مؤلف ). || مقابل نشاسته ای در گندم . (یادداشت مؤلف ).
-
شیشه لامپا
لغتنامه دهخدا
شیشه لامپا. [ شی ش َ/ ش ِ ] (اِ مرکب ) شیشه ای که بر چراغهای نفتی گذارندروشنایی و ممانعت از خاموشی را. (یادداشت مؤلف ).
-
درینگ
لغتنامه دهخدا
درینگ . [ دِ ] (اِصوت ) حکایت یک بارآواز برخورد چیزی به چیزی فلزی یا شیشه ای یا طنین شکستن ناگهانی جسمی شیشه ای یا بلوری . آوازی که ا ز تصادم مضارب یا ناخن با ساز ایجاد شود. جرینگ .- درینگ درینگ ؛ حکایت مکرر آواز برخورد چیزی به جسمی فلزی یا شیشه ای ...
-
خرده شیشه
لغتنامه دهخدا
خرده شیشه . [ خ ُ دَ / دِ شی ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) قطعات ریز و شکسته ٔ شیشه . چون شیشه ای بشکند آنچه از شکسته باقی ماند خرده شیشه نامیده می شود.
-
شیشه سازی
لغتنامه دهخدا
شیشه سازی . [ شی ش َ / ش ِ ] (حامص مرکب ) صنعت و حرفه ٔ شیشه ساز. عمل ساختن شیشه . (یادداشت مؤلف ) : سختی ازبهر عدو دارم چو نرمی بهر دوست شیشه سازی می کنم گاهی گهی آهنگری . واله هروی .رجوع به شیشه ساز شود.|| (اِ مرکب ) کارخانه ای که در آن شیشه سازند...
-
قنینة
لغتنامه دهخدا
قنینة. [ ق َن ْ نی ن َ ] (ع اِ) شیشه . ج ، قَناتی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ظرف شیشه ای برای شراب . (از اقرب الموارد). صراحی . (ناظم الاطباء).
-
شیشه جان
لغتنامه دهخدا
شیشه جان . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) مقابل سنگ جان . کنایه از نازک مزاج . (آنندراج ). آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند. (امثال و حکم دهخدا) : تاجر ترسنده طبع شیشه جان در طلب نی سود بیند نه زیان . مولوی .هر شیشه جان خزینه ٔ اسرار عشق نیست ناموس...
-
کپ
لغتنامه دهخدا
کپ . [ ک ُ ] (اِ) به زبان شیرازی قرابه ٔ بزرگ شیشه ای را گویند و کوچک را کبچه گویند. (آنندراج ). قسمی شیشه ٔ بسیار بزرگ برای شراب و سرکه وآب غوره و امثال آن . شیشه های بزرگ قرابه بخصوص پوشال گرفته . (یادداشت مؤلف ). شیشه ٔ ته پهن و دهان باریک که در ...
-
ویترین
لغتنامه دهخدا
ویترین . (فرانسوی ، اِ) قفسه ٔ شیشه ای معرض . || جعبه آینه (در تداول عامه ). میزی مجوف که رویه ٔ آن شیشه ای باشد تا آنچه در آن است در معرض دید قرار داشته باشد.
-
کوزوره
لغتنامه دهخدا
کوزوره . [ وَ رِ ] (اِ) صراحی شیشه ای و بلوری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). و رجوع به کوزاوره شود.
-
نیم بطر
لغتنامه دهخدا
نیم بطر. [ ب ُ ] (اِ مرکب ) نیم بطری . شیشه ای به اندازه ٔ نصف بطر. (یادداشت مؤلف ).
-
خمجاج
لغتنامه دهخدا
خمجاج . [ خ َ ] (اِ) ظرف شیشه ای بزرگ و منقش . (از ناظم الاطباء). || کیسه و خریطه ای که مسافر در آن شانه و جعبه ٔ آتش زنه ٔ خود را گذارد. (ناظم الاطباء).
-
سنگ شیشه
لغتنامه دهخدا
سنگ شیشه . [ س َگ ِ شی ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که بگداز آورده از آن شیشه سازند. (آنندراج ) : این سنگ شیشه که دلش نام کرده ای از آتش فراق بسی خواهد آب شد. سیدحسن خالص (از آنندراج ).دل شکسته بکوی تو بس که شد پامال چو سنگ شیشه ز خاکش ص...
-
محجمة
لغتنامه دهخدا
محجمة. [ م ِ ج َ م َ ] (ع اِ) شیشه ٔ حجامت . (مهذب الاسماء). شاخ حجامت . (از منتهی الارب ). کپه . شیشه ٔ حجام . محجم . (یادداشت مرحوم دهخدا). شیشه ٔ حجام یا کدوی حجام که در آن خون میکشد و حجامت در این جا به معنی استره زدن است برای خون کشیدن . (غیاث )...
-
حجامت
لغتنامه دهخدا
حجامت . [ ح ِ م َ ] (ع مص ) خون تن از شیشه و شاخ برکشیدن پس از شکافهای خرد که به تن دهند با استره . خون کشیدن با شاخ یا شیشه ای از تن پس از خستن تن به استره .احتجام . حجامت کردن . (دهار). حجامة. خون گشادن از تن با استره و بشاخ یا شیشه مکیدن تا هرچه ب...