کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دل ای دل کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
خطور کردن
لغتنامه دهخدا
خطور کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذشتن به دل . گذشتن در دل . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
الهام کردن
لغتنامه دهخدا
الهام کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به دل افکندن . در دل انداختن . الهام بخشیدن . الهام دادن : ایحاء؛ الهام کردن . (تاج المصادر بیهقی ): آنکه ترا بماراه نمود ما را نیز الهام کرد. (مجالس سعدی ص 14).
-
قیلی ویلی رفتن
لغتنامه دهخدا
قیلی ویلی رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) قیلی ویلی رفتن یا کردن دل ، قند تو دل کسی آب شدن . شایق و مایل به چیزی بودن . خبری خوش شنیدن و از آن مسرور شدن . غنج زدن دل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دلباز
لغتنامه دهخدا
دلباز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل بازنده . بازنده ٔ دل . دل باخته . شیفته . دلداده : به مستقر و سرای و سریر و مسند خویش بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز. سوزنی .رجوع به دل باخته و دل باختن شود.|| بلیغ و زبان آور. || شعبده باز. || (ص مرکب ) دلواز. باروح . خو...
-
یکتاه
لغتنامه دهخدا
یکتاه . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) یک لا. (یادداشت مؤلف ). یکتا. یک تو : چون سنایی در وفا و بندگیش تا ابد چرخ دوتا یکتاه باد. سنائی . || یکرویه . یک جهت . متحد : شناسی به نزدیک من جاهشان زبان و دل و رای یکتاهشان . فردوسی . || راست . مستقیم : اقرار می ک...
-
بغثره
لغتنامه دهخدا
بغثره . [ ب َ ث َ رَ ] (ع مص ) بعثرة. (منتهی الارب ). رجوع به بعثرة شود. شوریده دل گردیدن . (منتهی الارب ). شوریدن دل . (آنندراج ). شوریدن دل و پلید گشتن . (ناظم الاطباء). || بهیجان آمدن قوم و درهم آمیختن آنها. (از ناظم الاطباء). || پریشان کردن چیزی ...
-
دلفروش
لغتنامه دهخدا
دلفروش . [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) دل فروشنده . فروشنده ٔ دل : چون به صد جان یکدلی نتوان خریددلفروشان را دکان دربسته به .خاقانی .دلفروشی بجهان بودی ای کاش که من بدهم جان بخرم دل به تو گویم که ببر.؟
-
دلستانی
لغتنامه دهخدا
دلستانی . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) کار دلستان . حالت دلستان . چگونگی دلستان . دلبری . دلکشی . زیبایی .جذابیت : با این همه ناز و دلستانی خون شد جگرش ز مهربانی . نظامی .خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی . سعدی .- دلستانی کر...
-
ناهوشیار
لغتنامه دهخدا
ناهوشیار. [ هوش ْ ] (ص مرکب ) کم عقل . کم فراست . بی هوش . بی عقل : دمان طوس نامرد ناهوشیارچرا برد لشکر به سوی حصار. فردوسی .چنین گفت کای رخش ناهوشیار.که گفتت که با شیر کن کارزار. فردوسی .بگویم چو فرمایدم شهریارپیام جوانان ناهوشیار. فردوسی .به دل گفت...
-
دلگان
لغتنامه دهخدا
دلگان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. واقع در 15هزارگزی جنوب دشتیاری ، کنار راه بریس به باهوکلات . با200 تن سکنه . آب آن از باران و چاه ، و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).دلگداز[ دِ گ ُ ] (ن...
-
ریش کردن
لغتنامه دهخدا
ریش کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خستن . مقروح کردن . مجروح کردن . خسته کردن . زخمی کردن : شخودن ؛ ریش کردن به ناخن . (یادداشت مؤلف ). آزردن . اقراح . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ) : یا زندم یا کندم ریش پاک ی...
-
دگرگون کردن
لغتنامه دهخدا
دگرگون کردن . [ دِ گ َ گو ک َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر ساختن . تغییر دادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). تغییر رنگ دادن . و رجوع به دگرگون شود: انتساف ؛ دگرگون کردن رنگ روی . (از منتهی الارب ).- دل دگرگون کردن ؛ دل بد کردن . اعتقاد بگردانیدن : سوکای و قرابوق...
-
شعف
لغتنامه دهخدا
شعف . [ ش َ ] (ع مص ) شیفته کردن دوستی کسی دل کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). دل بردن و شیفته گردانیدن . عشق . (از مصادراللغة زوزنی ). || بیمار گردانیدن دل کسی را...
-
بجان
لغتنامه دهخدا
بجان . [ ب ِ ] (ق مرکب ) از جان . از ته دل . از صمیم دل . از دل و جان .- بجان زدن ؛ تا پای جان زدن . سخت دفاع کردن و کوشیدن .- بجان سوختن ؛ از ته دل سوختن . سخت سوختن : مگر باور نمیداری ز حق آن که می سوزی بجان از بهر یک نان . پوریای ولی . || از روی...
-
عطا کردن
لغتنامه دهخدا
عطا کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دادن و بخشیدن و انعام کردن . (ناظم الاطباء). اهدا کردن . ارزانی داشتن . اجداء. اشبار. اعطاء. انالة. جدو. عطاء. مَیح . معاطاة : جان و دل منی و دل و جان دریغ نیست گر من ترا که هم دل و جانی عطا کنم . مسعودسعد.بوسیم ع...