کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ س ِ ] (نف مرکب ) دل ستاننده . ستاننده ٔ دل . دلربا. رباینده ٔ دل . (ناظم الاطباء). معشوق . دلبر. دلبند. زیبا. زیباروی : از آن دلستانان یکی چنگ زن دگر لاله رخ چون سهیل یمن . فردوسی .نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دل...
-
دلستان
لغتنامه دهخدا
دلستان . [ دِ ل ِ ] (اِ مرکب ) محل جذب و استقرار و تجمع دلها. جایگاه و قرارگاه دلهای عاشقان و دلدادگان . رجوع به دلکده شود : خاک مشک از روی گندم گون خاتون عرب عاشقان را آرزوبخش و دلستان آمده . خاقانی .سروی ز بستان ارم شمع شبستان حرم رویش گلستان عجم ک...
-
جستوجو در متن
-
دلستانی
لغتنامه دهخدا
دلستانی . [ دِ س ِ ] (حامص مرکب ) کار دلستان . حالت دلستان . چگونگی دلستان . دلبری . دلکشی . زیبایی .جذابیت : با این همه ناز و دلستانی خون شد جگرش ز مهربانی . نظامی .خون هزار وامق خوردی به دلفریبی دست از هزار عذرا بردی به دلستانی . سعدی .- دلستانی کر...
-
شوهری
لغتنامه دهخدا
شوهری . [ ش َ / شُو هََ ] (حامص ) صفت شوهر. (یادداشت مؤلف ). همسری : دنیا زنی است عشوه ده و دلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری .سعدی .
-
آیینه دان
لغتنامه دهخدا
آیینه دان . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قاب آینه . آینه نیام : دل را ز سینه در نظر دلستان برآرآیینه پیش یوسف از آیینه دان برآر.صائب .
-
لقانی
لغتنامه دهخدا
لقانی . [ ل َ ] (اِخ ) از شعرای ایران و از مردم استرآباد است و این بیت او راست :بر زبانم حرف تیغ دلستان من گذشت خیر باشد تیز حرفی بر زبان من گذشت .(قاموس الاعلام ترکی ).
-
جوبجو
لغتنامه دهخدا
جوبجو. [ ج َ /جُو ب ِ ج َ / جُو ] (ق مرکب ) جوجو. پاره پاره و ذره ذره . (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (برهان ) : جوبجو جور دلستان برگیردل جوجوشده ز جان برگیر. خاقانی .جوبجو راز دلش دانستی که بیک نان جوین شد خرسند. خاقانی .رجوع به جوجو شود.
-
تمتع برداشتن
لغتنامه دهخدا
تمتع برداشتن . [ ت َ م َت ْ ت ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تمتع بردن . تمتع گرفتن . تمتع یافتن : نشد زگرد یتیمی نصیب هیچ گهرتمتعی که دل از حظ دلستان برداشت . صائب (از آنندراج ).رجوع به تمتع و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
دل ستاندن
لغتنامه دهخدا
دل ستاندن . [ دِ س ِ دَ ] (مص مرکب ) دلبری کردن . دل ربودن : دگر می گسارد به آواز نرم همی دل ستاند به گفتار گرم . فردوسی .گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم بر طمع دلستانی ماندم به دل سپاری . فرخی .رجوع به دلستان و دلستانی شود.
-
روحی
لغتنامه دهخدا
روحی . (اِخ ) شاعر قرن نهم ، و ازجمله ٔ شاعران سلطان یعقوب بود. این مطلع از اوست :وه که جانم در غم آن دلستان خواهد شدن زآنچه میترسیدم آخر آنچنان خواهد شدن .و نیز گوید:اگر وصف سر زلف تو مویی در میان افتدسخندانان عالم را گرهها در زبان افتد. (از مجالس ا...
-
نافریدن
لغتنامه دهخدا
نافریدن . [ ف َ دَ ] (مص منفی ) مخفف نیافریدن . مقابل آفریدن : نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان . منوچهری .طبل را کی سود دارد ولوله چون به اول نافریدندش دوال . انوری .شیر بی دم و سر و اشکم که دیداین چنین شیری خدا ه...
-
گریبان کشیدن
لغتنامه دهخدا
گریبان کشیدن . [ گ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گریبان کسی را گرفتن و کشیدن : بخلق و فریبش گریبان کشیدبخانه درآوردش و خوان کشید. سعدی (بوستان ).نه دل دامن دلستان میکشدکه مهرش گریبان جان میکشد. سعدی (بوستان ).بدست جذبه چو دلجویی رضای پدرز هند سوی وطن م...
-
گیش
لغتنامه دهخدا
گیش . (اِ) مطلق کرک را گویند از هر حیوانی که باشد. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 310) : خارکش را که پشت بود زگیش دیدبر دوش خویش خلعت و گیش . هاتف (از شعوری ).|| کرک سمور را نیز گویند. (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) : به منعم نه زربفت و نه گیش ماندنه صد پاره خرقه ...
-
جنونی اردبیلی
لغتنامه دهخدا
جنونی اردبیلی . [ج ُ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) شاعری است ادیب که بسال 1107 هَ . ق . در اردبیل سکونت داشت ، چنانکه از اشعارش بدست می آید. دیوان وی مشتمل بر غزلیات و قصائد و ترجیعبند و رباعیات و بالغ بر 3254 بیت در 156 صفحه است . جنگ نامه نیز ضمیمه ٔ آن است و...