کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلخوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلخوش
لغتنامه دهخدا
دلخوش . [ دِخوَش / خُش ] (ص مرکب ) خوشدل . مسرور. شادمان . (آنندراج ). خرم . (ناظم الاطباء). شاد. خوشحال : نپیچد شه از مردمی رای خویش فرستدش دلخوش سر جای خویش . اسدی .سپهبد به جان ایمنی دادشان سوی خانه دلخوش فرستادشان . اسدی .آنچه طعام می خواست بدو د...
-
واژههای مشابه
-
دلخوش کردن
لغتنامه دهخدا
دلخوش کردن . [ دِ خوَش / خُش ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادمان کردن . تسلی دادن و شادمان ساختن . (ناظم الاطباء). دلشاد کردن . || راضی و خشنود و قانع کردن : به انعام خودم دلخوش کن این بارکه انعام تو بر من هست بسیار.نظامی .
-
دلخوش کن
لغتنامه دهخدا
دلخوش کن . [ دِ خوَش / خُش ک ُ ] (نف مرکب مرخم ) مسرورکننده ٔ دل . دلخوش کننده . خوش کننده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنکه یا آنچه دل را شاد کند : کیخسرو بی کلاه و بی تخت دلخوش کن صدهزار بی رخت . نظامی .بر وصل بسنده کرد هجران دلخوش کن جان ستانم اینسان . ...
-
جستوجو در متن
-
خاطرشاد
لغتنامه دهخدا
خاطرشاد. [ طِ ] (ص مرکب ) خوشحال . بی غم . دلخوش .
-
عشرت ساز
لغتنامه دهخدا
عشرت ساز. [ ع ِ رَ ] (نف مرکب ) عشرت سازنده . سازنده ٔ عشرت و کامرانی : لعبتان آمدند عشرت سازآسمان بازگشت لعبت ساز. نظامی .چنان کن کز تو دلخوش بازگردم به دیدار تو عشرت ساز گردم . نظامی .و رجوع به عشرت شود.
-
تسلی
لغتنامه دهخدا
تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع اِ) بی غمی و خرسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است . (آنندراج ). آسوده . مطمئن . خشنود. شادکام : مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی مشام شوق تسلی به جذب بو نشود. طالب آملی (از آنندراج ).زحسن ...
-
جان ستان
لغتنامه دهخدا
جان ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) جان ستاننده . روح ستاننده . کشنده . آنکه یا آنچه جان ستاند. قاتل . قابض روح : بگفت این و بر کرد کوه گران بچنگ اندرون نیزه ٔ جان ستان . فردوسی .سپهدار رستم یل صف شکن ابا جان ستان تیغ دشمن فکن . فردوسی .ز بس خنجر و نیزه ٔ ج...
-
ساده دل
لغتنامه دهخدا
ساده دل . [ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) مردم صادق و بی نفاق . (برهان ) (آنندراج ). بی نفاق . (رشیدی ). ساده لوح . ساده جگر. سینه صاف . (مجموعه ٔ مترادفات ). ساده . سلیم . سلیم دل . صاف صادق . بی مکر. بی حیله . بی تزویر. بی شیله پیله . که گربز نیست . پاک د...
-
سازنده
لغتنامه دهخدا
سازنده . [ زَ دَ / دِ ] (نف ) صانع. عامل . درست کننده . بعمل آورنده . ترکیب کننده : اگر سازنده ایشانند مر ترکیب انسان راچرا هر چار را با هم عدوی کینه ور دارد. ناصرخسرو. || بانی . بنّا. برآرنده . عمارت کننده . بناکننده . پی افکننده : حاکم روز قضای تو ...
-
خرم
لغتنامه دهخدا
خرم . [ خ ُرْ رَ ] (ص ) شادمان ، خوشوقت . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). مسرور. دلخوش . شاد. (ناظم الاطباء). شاداب . سرزنده . مقابل نژند. باطراوت . (یادداشت بخط مؤلف ). بَش ّ : باز تو بی رنج باش و جان تو خرم با نی و با رود با نبیذ فنار...
-
ساخته
لغتنامه دهخدا
ساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) بناشده : چون مقیمان همه مشغول مقامند و لیک یک یک از ساخته ٔ خویش همی بر گذرند. ناصرخسرو. || مصنوع . صنیع. بعمل آمده . ساخته شده : همه سپرغمهای آن از زر و سیم ساخته . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43). || در تداول عامه در مقابل «...
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت ) خوشا. خنکا. خرما : خوش آن زمانه که شعر ورا جهان بنوشت خوش آن زمانه که او شاعر خراسان بود. رودکی .خوش آن را که او برکشد پایگاه . فردوسی .خوش آن روز کاندر گلستان بدیم ببزم سرافراز دستان بدیم . فردوسی .- امثال : خوش آن چ...
-
ضیاءالدین
لغتنامه دهخدا
ضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع به ابن اثیر شود). برادر مِهین : مجدالدین مبارک بن ابی الکرم محمدبن محمد جزری . برادر میان...