کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلبند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلبند
لغتنامه دهخدا
دلبند. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) که دل را ببندد. دربندکننده ٔ دل . اسیرکننده ٔدل . عاشق کش . جاذب . دلکش . دلبر : زلفش کمنددلبند و غمزه اش ناوک جان شکار. (سندبادنامه ص 237).پریچهره بتان شوخ دلبندز خال و لب سرشته مشک با قند. نظامی .چه دید الحق بتانی شوخ و...
-
دلبند
لغتنامه دهخدا
دلبند. [ دُ ب َ ](اِ) دل بند. عمامه . (مقدمة الادب زمخشری ص 62). دستار و عمامه و تاج و کلاه و دیهیم . (ناظم الاطباء). دولبند. تول بند: دلبند کاغذ؛ فروقه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دولبند شود.
-
جستوجو در متن
-
یشماق
لغتنامه دهخدا
یشماق . [ ی َ ] (ترکی ، اِ) یاشماق . (یادداشت مؤلف ): شربتی ، پارچه ای است بسیار نازک (دلبند) از آن یشماق سازند. (دیوان نظام قاری ص 201). و رجوع به یاشماق شود.
-
دلبندی
لغتنامه دهخدا
دلبندی . [ دِ ب َ ] (حامص مرکب ) دل بندی . حالت و چگونگی دلبند. و رجوع به دلبند شود. || دلبستگی . علاقه . تعلق خاطر : نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری . سعدی . || دلکشی . دلبری . جذابیت : گر تو نیز آن جمال ...
-
گشاد کار
لغتنامه دهخدا
گشاد کار. [ گ ُ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افتتاح یا انجام کار. (ناظم الاطباء) : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشاز پیشانی .حافظ.
-
گره از پیشانی گشودن
لغتنامه دهخدا
گره از پیشانی گشودن . [ گ ِ رِه ْ اَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشاده رو شدن . خود را شادرو نمودن : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی .حافظ.
-
پیر گشتن
لغتنامه دهخدا
پیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب )پیر گردیدن . کهنسال شدن . سالخورده شدن : تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنّین .سعدی .
-
مرنده
لغتنامه دهخدا
مرنده . [ م َ رَ دَ / دِ ] (اِ) کوزه ٔ آب . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) : تشنه چون بود سنگدل دلبندخواست آب آن زمان به خنداخندداد در دست اومرنده ٔ آب خورد آب از مرنده او بشتاب .منجیک .
-
سوگند شکستن
لغتنامه دهخدا
سوگند شکستن . [ س َ / سُو گ َ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) پیمان شکستن . نقض عهد کردن : در عهد تو ای نگار دلبندبس عهد که بشکنند و سوگند.سعدی (کلیات ، ترجیعات چ مصفا ص 829).
-
انقوزه
لغتنامه دهخدا
انقوزه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) حلتیت . منتن . انگدان منتن . (یادداشت مؤلف ). انغوزه . مثل :- انقوزه در قند خورانیدن ؛ بصورت و ظاهری نیک ، کسی را زیان و آسیبی رسانیدن : ز شیرین کاری شیرین دلبندفراوان خورده بود انقوزه در قند. امیرخسرو (از امثال و حکم د...
-
انگوزه
لغتنامه دهخدا
انگوزه . [ اَ زَ / زِ ](اِ) انغوزه . (ناظم الاطباء). رجوع به انغوزه شود.- انگوزه در قند خوردن ؛ کنایه از بازی و فریب خوردن . (آنندراج ) : ز شیرین کاری شیرین دلبندفراوان خورده بود انگوزه در قند.خسرو (از آنندراج ).
-
پاکیزه روی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) زیباروی . نکومنظر. صبیح المنظر. وُضّاء. (صراح ) (منتهی الارب ). واضی ٔ. (منتهی الارب ) : به آمل رسید روز آدینه ... افزون از پانصد ششصدهزار مرد بیرون آمده بودند مردمان پاکیزه روی و نیکوتر. (تاریخ بیهقی ).دلبند خوب صو...
-
بزم آرای
لغتنامه دهخدا
بزم آرای . [ ب َ ] (نف مرکب ) کنایه از صاحب مجلس . (آنندراج ). آراینده ٔ بزم . بزم آرا. مجلس آرا : قصه چون گفت ماه بزم آرای شه در آغوش خویش کردش جای . نظامی .چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی .سعدی .
-
شیرین کاری
لغتنامه دهخدا
شیرین کاری . (حامص مرکب ) عمل و صفت و حالت شیرین کار. (یادداشت مؤلف ). شعبده بازی . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || سخنان لطیف و طرفه گفتن . (فرهنگ فارسی معین ). || چاپلوسی . || مسخرگی . || سرانجام کاری بخوبی . (ناظم الاطباء).کار را به وجه اح...