کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دلبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دلبر
لغتنامه دهخدا
دلبر. [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کراب ، بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار. سکنه ٔ آن 796 تن . آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات وبنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
دلبر
لغتنامه دهخدا
دلبر. [ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سرآب دوره ، بخش چگنی ، شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آن 300 تن . آب آن از سراب دوره و محصول آن غلات و لبنیات است . ساکنان این ده از طایفه سادات حیات الغیب و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
دلبر
لغتنامه دهخدا
دلبر. [ دِ ب َ ] (نف مرکب ) دل بَر. دل برنده . || برنده ٔ دل . دلربا. آنکه دلهای عشاق به حسن و کرشمه برد. (شرفنامه ٔ منیری ). آنکه دل می رباید. (ناظم الاطباء) : ای غالیه زلفین ماه پیکرعیار و سیه چشم و نغز و دلبر. خسروی .مثال بنده و تو ای نگار دلبر من...
-
واژههای مشابه
-
بش دلبر
لغتنامه دهخدا
بش دلبر. [ ب ِ دِ ب َ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل نزدیک مرز افغانستان . سکنه ٔ آن 1452 تن . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و محصول آنجا غلات ، لبنیات ، ماهی وشغل اهالی زراعت ، گله داری ، صیادی و صنایع آن گلیم وکرباس بافی است . (از فرهنگ جغرافی...
-
دلبر ملک باقر
لغتنامه دهخدا
دلبر ملک باقر. [ دِب َ رِ م َ ل ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خواشید، بخش ششتمد، شهرستان سبزوار. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
آویژه
لغتنامه دهخدا
آویژه . [ ژَ / ژِ ] (ص ، اِ) ویژه . خاص . خالص . بَحْت . || مجازاً، دلبر. معشوق . || آویزه . پاکیزه . || شراب انگوری .
-
دنبه فروش
لغتنامه دهخدا
دنبه فروش . [ دُم ْ ب َ / ب ِ ف ُ ] (نف مرکب ) که به فروختن دنبه اشتغال دارد. که دنبه فروختن پیشه دارد. (یادداشت مؤلف ). اَلاّء. (منتهی الارب ). || کنایه از دلبر سرین بزرگ : دلبر دنبه فروشم که ز جان می چربدبه صفا از همه خوبان جهان می چربد.سیفی (از آ...
-
دشمن خوی
لغتنامه دهخدا
دشمن خوی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) آنکه خوی دشمن دارد : دلبر سست مهر سخت جفاصاحب دوست روی دشمن خوی .سعدی .
-
قاطانغی
لغتنامه دهخدا
قاطانغی . [ن َ ] (معرب ، اِ) قاطاننقی . رجوع به قاطاننقی شود:در ره دلبر درم باید که یابی کام دل رو بری بر روی نارنجات و بر قاطانغی ؟استاد لطیفی (از شعوری ).
-
تیراه
لغتنامه دهخدا
تیراه . (اِ) پرنده ٔ سبزرنگ که پر آن را در زردوزی بکار برند و آن را سبزک گویند. (ناظم الاطباء) : بی خبر هست ز تیر آهم گر بود دلبر من تیرآهی .عبدالغنی (از آنندراج ).
-
ظرفیت نداشتن
لغتنامه دهخدا
ظرفیت نداشتن . [ ظَ فی ی َ ن َ ت َ ] (مص مرکب منفی ) حوصله نداشتن . || استعداد نداشتن . محسن تأثیر گوید : مغلوب گشت دلبر غالب حریف من ظرفیتی نداشت نگار ظریف من .(از آنندراج ).
-
عهددرست
لغتنامه دهخدا
عهددرست . [ ع َهَْ دْ دُ رُ ] (ص مرکب ) آنکه عهدو پیمانش درست و صحیح باشد. درست پیمان : همت از عهددرستان خواهم کار با دلبر پیمان شکن است .ظهوری (از آنندراج ).
-
کام گشودن
لغتنامه دهخدا
کام گشودن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا کام دل گشودن . مراد دل برآمدن . به مراد دل رسیدن : دلبر که جان فرسود ازو کام دلم نگشود از اونومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند.حافظ (از آنندراج ).