کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست فرمون،دست به فرمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
فرمان پذیر
لغتنامه دهخدا
فرمان پذیر. [ ف َ مام ْ پ َ ] (نف مرکب ) مطیع و تسلیم شده و رام شده . (ناظم الاطباء). فرمان بردار. آنکه فرمان دیگران را گردن نهد : به سرسبزی شاه روشن ضمیربه نیروی فرهنگ فرمان پذیر. نظامی .ز بهر آن که باشد دستگیرش به دست اندربود فرمان پذیرش . نظامی .ن...
-
درهم زدن
لغتنامه دهخدا
درهم زدن . [ دَ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) به هم پیوستن .- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن . دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن : دست درهم زده چون یاران در یاران پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران .منوچهری
-
دستمالی
لغتنامه دهخدا
دستمالی . [ دَ ] (حامص مرکب ) عمل دست مالیدن . رجوع به دست مال و دست مالیدن و دست مالی کردن شود.
-
فرمان
لغتنامه دهخدا
فرمان . [ ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم . امر. دستور. اجازه . (یادداشت به خط مؤلف ) : به کار آور آن دانشی کت خدیوبداد...
-
دستی فروشی
لغتنامه دهخدا
دستی فروشی . [ دَ ف ُ ] (حامص مرکب ) دست فروشی . عمل دست فروش . و رجوع به دست فروشی شود.
-
دستی بافی
لغتنامه دهخدا
دستی بافی . [ دَ ] (حامص مرکب ) دست بافی . عمل بافتن با دست . || (اِ مرکب ) محلی که چیزی را با دست بافند. و رجوع به دست بافی شود.
-
آل فریغون
لغتنامه دهخدا
آل فریغون . [ ل ِ ف َ ] (اِخ ) فریغونیان . امرای خوارزم یا خوارزمشاهیان ، نخستین آنان مأمون بن احمدبن محمد بود که از دست آل سامان حکومت خوارزم یافت و پس از او پسرش ابومنصور احمدبن مأمون فرمان راند و آخرین آنان امیرابوالعباس مأمون بن مأمون داماد م...
-
دس
لغتنامه دهخدا
دس .[ دَ ] (اِ) دست . (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.
-
کورمال رفتن
لغتنامه دهخدا
کورمال رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) کورمال کورمال رفتن . رفتن با سودن دست به زمین یا دیوار، چنانکه کوران . با سودن دست به زمین برای دریافتن بلندی و پستی زمین و احتراز از سقوط راه رفتن . بی دیدن بوسیله ٔ مالیدن دست راه رفتن . بی دیدن بوسیله ٔ مالیدن د...
-
دستی باف
لغتنامه دهخدا
دستی باف . [ دَ ](نف مرکب ) دستی بافنده . دست باف . آنکه با دست چیزی رامی بافد. || (ن مف مرکب ) دستی بافته . آنچه با دست بافته باشند. دست باف . و رجوع به دست باف شود.
-
پشت دستی
لغتنامه دهخدا
پشت دستی . [ پ ُ ت ِ دَ ] (اِ مرکب ) زدن با پشت دست به پشت دست کسی . ضربه ای که با کف دست به پشت دست کسی زنند. || دستکش بی پنجه ٔ زنان .
-
دستفشار
لغتنامه دهخدا
دستفشار. [ دَ ت َ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست افشار. فشرده شده با دست . رجوع به دست افشار در ردیف خود شود.
-
میدی
لغتنامه دهخدا
میدی . [ م َ دی ی ] (ع ص ) آهویی که دست وی به دام افتاده باشد. (ناظم الاطباء). وحش به دام افتاده . (از مهذب الاسماء). آهوی دست به دام افتاده مقابل مرجول یعنی آهوی پای به دام درافتاده . (یادداشت مؤلف ). || رجل میدی ؛ مرد بریده دست .(ناظم الاطباء). بر...
-
اشل
لغتنامه دهخدا
اشل . [ اَ ش َل ل ] (ع ص ) رجل اشل ؛ مرد تباه دست . مؤنث : شَلاّء. (منتهی الارب ). شل دست . (تاج المصادر بیهقی ). مردی که دست او شل باشد یعنی دست او تباه باشد و قیل خشک . (آنندراج ). شل [ در دست ] . (زوزنی ). هردودست تباه . چلاق . تباه و خشک شده [ د...
-
یدمن
لغتنامه دهخدا
یدمن . [ی َ م َ ] (هزوارش ، اِ) دست و ید. (ناظم الاطباء). به لغت زند و پازند به معنی دست است که به عربی ید خوانند. (برهان ) (از آنندراج ). و رجوع به ید و دست شود.