کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستور
لغتنامه دهخدا
دستور. [ دَ ] (اِ مرکب ) صاحب مسند. صدر. در اصل دَست وَر بوده به معنی صاحب مسند... حرف تاء مضموم کرده دستور بوزن مستور خواندند. (از آنندراج ). مرکب است از: دست ، به معنی مسند + اور (= ور)،دارنده . صاحب دست یا چاربالش . مسندنشین . وزیر و امیر و صاحب م...
-
دستور
لغتنامه دهخدا
دستور. [ دُ ] (معرب ، اِ) معرب از دَستور فارسی است زیرا درعرب وزن فَعلول نیامده است . || قاعده که برطبق آن عمل شود. || اجازه . (اقرب الموارد). || دفتری که نام سپاهیان و مستمری آنان در آن نوشته شود و یا دفتری که قوانین و ضوابط مملکت در آن نوشته شود. (...
-
واژههای مشابه
-
دستور آمدن
لغتنامه دهخدا
دستور آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) فرمان رسیدن : چو دستور آمد به دستور شاه که گیرد دواسپه سوی روم راه .نظامی .
-
دستور بستن
لغتنامه دهخدا
دستور بستن . [ دَ ب َ ت َ ](مص مرکب ) سامان دادن . به نظام آوردن . نظام دادن .
-
دستور دادن
لغتنامه دهخدا
دستور دادن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) امر کردن . فرمان دادن . || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن . || اذن دادن . رخصت دادن . اجازت دادن . روا شمردن . اجازه دادن . دستوری دادن : گفت اکنون مرا زمان دهید باز خانه شوم ... گفتم مهل...
-
دستور داشتن
لغتنامه دهخدا
دستور داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) فرمان داشتن . مأمور به اجرای کاری و امری معین بر روش نظام و نسقی خاص بودن . || راهنما و آمر و راهبر قرار دادن . برنامه ٔ کار تعیین کردن : همیشه خرد را تو دستور داربدو جانت از ناسزا دور دار.فردوسی .
-
دستور گرفتن
لغتنامه دهخدا
دستور گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) برنامه ٔ کار و راه و روش و طریقه و نظم ونسق از دستوردهنده گرفتن . برنامه و روش کار از آمری اخذ کردن . طریقه و نسق و نظام کار از دستوردهنده گرفتن . راه و روش و دستور کار از دستوردهنده خواستن .
-
جستوجو در متن
-
دساتر
لغتنامه دهخدا
دساتر. [ دَ ت ِ ] (ع ، اِ) ج ِ دُستور. (منتهی الارب ). دساتیر. رجوع به دستور و دساتیر شود.
-
دستورات
لغتنامه دهخدا
دستورات . [ دَ ] (اِ) ج ِ دستور به سیاق عربی . رجوع به دستور شود. || صدیکی که به زمین دار در وقت جمع اراضی داده می شود. (ناظم الاطباء).
-
بیدستور
لغتنامه دهخدا
بیدستور. [ دَ ] (ص مرکب ) (از: بی + دستور) بیرخصت و بی اجازه . (ناظم الاطباء). مقابل بدستوری . || بدخلق و گستاخ . || بیقاعده وبدون پیشرو. (ناظم الاطباء). و رجوع به دستور شود.
-
آذروان
لغتنامه دهخدا
آذروان . [ ذَرْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از آثاروان ) پیشوا و دستور مزدایسنی .
-
امر دادن
لغتنامه دهخدا
امر دادن . [ اَ دَ ] (مص مرکب ) فرمان دادن . دستور دادن . رجوع به امر شود.
-
امر کردن
لغتنامه دهخدا
امر کردن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دستور دادن . فرمودن .