کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دستوانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دستوانه
لغتنامه دهخدا
دستوانه . [ دَس ْت ْ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دستوان . دستبان . ساعدی آهنین که روز جنگ در دست کشند. (جهانگیری ). قولچاق . قفاز. (مهذب الاسماء). ساعد. (دهار). ساعدبند. دستکش . ساعدبند آهنین مردان که در روز جنگ در دست کنند. و به عربی قفاز و به ترکی قولچا...
-
جستوجو در متن
-
دستوان
لغتنامه دهخدا
دستوان . [ دَس ْت ْ ] (اِ مرکب ) دستبان . ساعدبند. ساعدی آهنین که روز جنگ دردست کنند. دستانه . دستوانه . رجوع به دستوانه شود.
-
دستیاره
لغتنامه دهخدا
دستیاره .[ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دست برنجنی که از نقره و طلا باشد. (آنندراج ). دستنبد. دستوانه . دستیانه .
-
دستبانه
لغتنامه دهخدا
دستبانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دستوانه . دستانه . دستوان . دستکش . (ناظم الاطباء). دستکش چرمین که بازداران بدست کنند تا از آسیب چنگال باز مصون مانند. || موزه . (آنندراج ). || سِوار. دستانه و دستینه ٔ زنان . (ناظم الاطباء). || (در ندافی ) محبض ...
-
یارق
لغتنامه دهخدا
یارق . [ رَ ] (معرب ، اِ) یاره . (دهار). معرب یاره ، دستیانه . (از منتهی الارب ). یاره که دستیانه باشد یا دستیانه ٔ پهن . (آنندراج ). یارق فارسی معرب و اصل آن یاره است و آن سوار باشد عربان یارق را به کار برده اند، چنانکه شبرمةبن الطفیل گوید : لعمری ل...
-
قفاز
لغتنامه دهخدا
قفاز. [ ق ُف ْ فا ] (ع اِ) نوعی از غلاف دست پر از پنبه که زنان در سرما پوشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دستوانه . (ربنجنی ). دستکش . || چیزی است از چرم یا نمد که شکارچی در دست کند. (اقرب الموارد). || نوعی از زیور دست و پای . || آهنی است شبکه دار...
-
اشک
لغتنامه دهخدا
اشک . [ اِ ش َ / اِش ْش َ ] (ترکی ، اِ) خر که بعربی حمار گویند و این لفظ ترکیست . از لطایف و در لغات ترکی بتشدید شین معجمه نوشته است . (غیاث ) (آنندراج ). ایشک . الاغ : پیش ِ خر،خر مهره و گوهر یکی ست آن اِشَک را در دُر و دریا شکی ست . مولوی (مثنوی چ ...
-
دستیانه
لغتنامه دهخدا
دستیانه . [ دَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب ) دست برنجن . دست آورنجن . قُلب . (از منتهی الارب ). دستانه . دستوانه . دستیاره . یارج . یارق . یاره .سوار: کُسبَر؛ دستیانه از عاج مانند دست برنجن . (منتهی الارب ). مسک ؛ دستیانه از سرون و دندان فیل و جز آن . وقف ؛ ...
-
دستوا
لغتنامه دهخدا
دستوا. [ دَس ْت ْ ] (اِخ ) نام قریه ای به اهواز و نسبت بدان دستوائی و دستوانی است و جامه های دستوانی منسوب بدانجاست . کوره ای است از کوره های اهواز. (تهذیب التهذیب ). از آنجاست ابوبکر حشام بن ابی عبداﷲ البکری البصری الدستوائی . (عیون الاخبار ج 2 ص 28...
-
دستینه
لغتنامه دهخدا
دستینه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: دست + ینه ، پسوند نسبت ) معرب آن دستینج . حلقه ٔ طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. (برهان ). دست ورنجن . (جهانگیری ) (آنندراج ). دستوانه . یاره . یارق . رَسوة. (از اقرب الموارد) (دهار) (السامی )...
-
دستیار
لغتنامه دهخدا
دستیار. [ دَس ْت ْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یاری ده . (لغت فرس اسدی ) (صحاح الفرس ). ممد ومعاون و مددکننده و یاری دهنده . (برهان ). مددکار و ممد. (آنندراج ) (انجمن آرا). مددکار. (غیاث ). قوت و قدرت دهنده و یار و ناصر. (ناظم الاطباء). معاضد. معاون . معین...
-
دست کش
لغتنامه دهخدا
دست کش . [ دَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) دست کشنده . کشنده ٔ دست . || قاید نابینا را گویند و آن شخصی باشد که دست کوران را گرفته به هر جانب میبرد. (برهان ) (از آنندراج ). عصاکش . (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). کسی که مردمان کور را به هر جانب میبرد و آنها...
-
دستبند
لغتنامه دهخدا
دستبند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) دست بند. لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند. (از جهانگیری ) (برهان ). عقد گوهرین که زنان بر دست بندند. (غیاث ). دستینه ٔ زنان . (آنندراج ). چیزی است که از طلا و مروارید سازند و به دست بن...
-
رش
لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ). ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث ال...