کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته دسته شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تعویم
لغتنامه دهخدا
تعویم . [ ت َع ْ ] (ع مص ) دسته دسته نهادن کشت دروده را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سال بر شدن خرمابن و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
زبیل
لغتنامه دهخدا
زبیل . [ زِب ْ بی ] (ع اِ) کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زَبیل بدین معنی . انبان یا خنور. (از منتهی الارب ). بمعنی زَبیل است . (از آنندراج ). سبد یا انبان یاظرفیست . (ترجمه ٔ قاموس ). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است . ج...
-
اجزاء
لغتنامه دهخدا
اجزاء. [ اِ ] (ع مص ) اجزاء سکین ؛دسته کردن کارد را. (منتهی الارب ). کارد را دسته کردن . (تاج المصادر). || اَجزی کذا عن کذا؛ نائب غیر و کافی کسی شد. (منتهی الارب ). کفایت کردن . (تاج المصادر). || بی نیاز کردن از... (منتهی الارب ) (زوزنی ). || بی نیاز...
-
موی بربستن
لغتنامه دهخدا
موی بربستن . [ ب َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گیسو جمع کردن . || به هم پیچیدن و دسته کردن تارهای موی . || کنایه از مستعد و آماده شدن و مهیا گشتن باشد. (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از برهان ). از معنای نخستین یعنی بستن موی برای چست و چالاک و آماده شدن ...
-
کاکودیلات دوسود
لغتنامه دهخدا
کاکودیلات دوسود. [ ک ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) یکی از ترکیبات آلی دسته ٔ چربی ارسنیک و جسمی است سفیدرنگ ، کاملاً متبلور، دارای قابلیت محلول شدن در آب و الکل و جاذب الرطوبة و دارای 35 درصد ارسنیک میباشد. (از درمان شناسی ج 1 ص 280).
-
مداخلت کردن
لغتنامه دهخدا
مداخلت کردن . [ م ُ خ َ / خ ِ ل َ ک َ دَ ](مص مرکب ) داخل شدن در امری . درآمدن در کاری . اقدام به کاری : چنانکه در طبایع مرکب است هر کسی برای خویش در مهمات مداخلت کردی . (کلیله و دمنه ). || درآمدن در کاری که ظاهراً مربوط به شخص نیست . دخالت کردن در ر...
-
دج
لغتنامه دهخدا
دج . [ دَ ] (اِ) مهر خرمن . چون دانه ٔ گندم یا جو را در خرمنگاه از کاه جدا و توده کنند و خواهند که شب هنگام یا تا گاه تقسیم از دستخوردگی مصون ماند آنرا دج کنند یعنی قطعه چوبی دسته دار را که بر سطح آن خطوطی یا اشکالی کنده گری و نجارت شده است به اطراف ...
-
زاغری
لغتنامه دهخدا
زاغری . [ غ َ ] (اِخ ) قریه ای بزرگ بوده است در سودان . ابن بطوطه آرد: پس از بیرون شدن از ابوالاتن و سپردن ده روز راه به قریه ٔ زاغری رسیدیم . این قریه مسکن یک دسته از بازرگانان سودانی بنام ونجراته است ... و از زاغری به کنار رود نیل رفتیم . (از سفرنا...
-
باسوس
لغتنامه دهخدا
باسوس . (اِخ ) یکی از سرداران رومی در سوریه که در سال 46 ق . م . یعنی دو سال قبل از کشته شدن سزار خواست حکومتی مستقل در ناحیه ای از سوریه برای خود دست و پا کند. او از دربار پارت کمک طلبید و دسته ٔ کوچکی از کمانداران سواره ٔ پارتی بکمک او رفت . رجوع ب...
-
فرودریدن
لغتنامه دهخدا
فرودریدن . [ ف ُ دَ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . واریز کردن چاه و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ): تهور؛ فرودریدن بنا. انقیاض ؛ فرودریدن دیوار. (منتهی الارب ). || شکاف برداشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : چون دسته شد خمیده و گنبد فرودریدکم شد مزه ، بزه نتوان ...
-
کفگیر
لغتنامه دهخدا
کفگیر. [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) چمچه ٔ سوراخ داری که بدان کف چیزی را گیرند. کفک گیر. کفچه . (ناظم الاطباء). یکی از آلات مطبخ با سوراخهای کوچک و دسته دار که کف دیگ را بدان گیرند و پلو را با آن به ظرفها کشند. کف زن . کف زنه . کفچلیز. کپچلاز. کفلیز....
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] . جج ، اَیادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست .(ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (غیاث ) (ده...
-
عمران سدوسی
لغتنامه دهخدا
عمران سدوسی . [ ع ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) ابن حِطّان بن ظبیان بن لوذان بن حرث بن سدوس سدوسی یا هذلی ، مکنی به ابوشهاب . از تابعیان مشهور است . وی از سران خوارج و از دسته ٔ قَعَدیة بود. و ابوالفرج اصفهانی گوید که عمران بن حطان در سنین پیری و هنگام عاجز شدن...
-
دم گرفتن
لغتنامه دهخدا
دم گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از سکوت ورزیدن است . (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از برهان ). کنایه از سکوت است . (لغت محلی شوشتر).- دم گرفتن کسی را ؛ گرفتن نفس وی . بند آمدن نفس او. حبس شدن نفس و خاموش شدن وی : کمان گوشه ٔ ابرویش خ...
-
نزال
لغتنامه دهخدا
نزال . [ ن ِ ] (ع مص ) منازلة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (المنجد) (زوزنی ). فرودآمدن دو گروه با هم از شتر بر اسب جهت کارزار و فرودآمدن دو گروه با هم در حرب . (ازمنتهی الارب ) (آنندراج ). پیاده جنگ کردن . (از زوزنی ). فرودآمدن دو گرو...