کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دزدیدن (شخص) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمر دزدیدن
لغتنامه دهخدا
کمر دزدیدن . [ ک َ م َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) از عالم سر دزدیدن . (آنندراج ). کنایه از خود را کنار کشیدن . سر دزدیدن . (فرهنگ فارسی معین ). شانه از زیربار خالی کردن : صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ماکوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما.صائب (از آنندراج ...
-
گریه دزدیدن
لغتنامه دهخدا
گریه دزدیدن . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) گریه در خود داشتن . پر از گریه بودن : بود گریه دزدیدن چشم بیدل چو زخمی که او آب دزدیده باشد.بیدل (از آنندراج ).
-
نفس دزدیدن
لغتنامه دهخدا
نفس دزدیدن . [ ن َ ف َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) نفس را در سینه حبس کردن .
-
سال دزدیدن
لغتنامه دهخدا
سال دزدیدن . [ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کم گفتن سالهای عمر. (آنندراج ) : تا بکی از سال دزدیدن توان بودن جوان . آتا شمسی صغیر (ازآنندراج ).این کهن سالان که میدزدند سال خویشتن کهنه دزدانند در تاراج مال خویشتن .صائب تبریزی (از آنندراج ).
-
دل دزدیدن
لغتنامه دهخدا
دل دزدیدن . [ دِ دُ دَ ] (مص مرکب ) پنهان کردن ضمیر خود را از کسی . نهان داشتن باطن و عدم ابراز آنچه در دل کسی است . اعراض . (فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ) : دل مدزد از دلربای روح بخش که سوارت می کند بر پشت رخش .مولوی .
-
سر دزدیدن
لغتنامه دهخدا
سر دزدیدن . [ س َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) سر پنهان کردن . سر نهان ساختن : به گریبان تأمل سر خود دزدیدن صدف گوهر یکدانه ٔ خاموشان است . صائب (از بهار عجم ).|| بازداشتن . دست برداشتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 57).
-
شانه دزدیدن
لغتنامه دهخدا
شانه دزدیدن . [ ن َ / ن ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) روگردانیدن . (چراغ هدایت ) (ارمغان آصفی ). || به یکسو کشیدن شانه تا چیزی بدان اصابت نکند.
-
عنان دزدیدن
لغتنامه دهخدا
عنان دزدیدن . [ ع ِ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) بازماندن . (برهان قاطع) (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پا کشیدن از رفاقت و بازماندن از رفتن . (از آنندراج ).
-
پهلو دزدیدن
لغتنامه دهخدا
پهلو دزدیدن . [ پ َ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) خویشتن را بازداشتن از چیزی بنهجی که کسی بر آن مطلع نشود. (غیاث ) (آنندراج ) : بغیر از تکیه ام کز سیم و زردزدیده پهلو راغنی ، از پهلوی من هر تهیدستی توانگر شد.غنی .
-
جستوجو در متن
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...