کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دریافت خبر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دریافت کردن
لغتنامه دهخدا
دریافت کردن . [ دَرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن . اخذ کردن . به خود واصل کردن . اخذ. وصول . قبض چنانکه وجهی را. مقابل پرداخت کردن . رسید. واصل شدن . استاندن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || تمیز دادن . فهمیدن . معلوم کردن . (ناظم الاطباء). || نگریستن . (نا...
-
دریافت گر
لغتنامه دهخدا
دریافت گر. [ دَرْ گ َ ] (ص مرکب ) بیننده . ناظر. (ناظم الاطباء).
-
تیزی دریافت
لغتنامه دهخدا
تیزی دریافت . [ ی ِ دَرْ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سهولت ادراک . (ناظم الاطباء). لَقن . (منتهی الارب از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
خبر یافتن
لغتنامه دهخدا
خبر یافتن . [ خ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) مطلع شدن . پی بردن . اطلاع حاصل کردن . معلوم کردن . (آنندراج ) : برستم چنین گفت کافراسیاب چو از تو خبر یافت اندرشتاب . فردوسی .خبر یافتم از فریدون و جم وزآن نامداران به هر بیش و کم . فردوسی .جز آن نیابد از آن را...
-
مخابره
لغتنامه دهخدا
مخابره . [ م ُ ب َ رَ ] (ع اِمص ) اخبار و اطلاع بهمدیگر رساندن . (از ناظم الاطباء). ارسال و دریافت خبر. خبری که بوسیله ٔ تلگرام یا تلفن به دست آید و یا ارسال گردد. ج ، مخابرات . و رجوع به همین کلمه شود.- مخابره کردن ؛ بهم دیگر خبر دادن . (ناظم الاطب...
-
مژده یافتن
لغتنامه دهخدا
مژده یافتن . [ م ُ دَ / دِ ت َ ] (مص مرکب )خبر خوش شنیدن . مژده ٔ خوش دریافت کردن : پادشه شرق چو این مژده یافت روش چو خورشید ز مشرق بتافت .میرخسروی (از آنندراج ).
-
مطلع
لغتنامه دهخدا
مطلع. [ م ُطْطَ ل ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ) (آنندراج ). آگاه و خبردار و دانا و باوقوف . (ناظم الاطباء) : نشاید بدارو دوا کردشان که کس مطلع نیست بر دردشان . سعدی .درد پنهان به تو گویم که خداوند منی یا نگویم که تو خود مطلعی از اسرار.سعدی (کلیات چ ا...
-
تله تایپ
لغتنامه دهخدا
تله تایپ . [ ت ِ ل ِ ] (انگلیسی / فرانسوی ، اِ) یکی از قسمتهای دستگاه گیرنده ٔ تلگراف است . هنگامی که دستگاه فرستنده اخبار را بمقصد می فرستد این ماشین در دستگاه گیرنده بکار می افتد و کلمات را بدون رمز (نقطه خط) دریافت می کند و آنها را عیناً بر روی نو...
-
بزرگ امید
لغتنامه دهخدا
بزرگ امید. [ ب ُ زُ اُم ْ می ] (اِخ ) نام حکیمی است که استاد و پرورنده ٔ پرویزبن انوشیروان بود. (برهان ). بروایت نظامی گنجوی معلم و مؤدب خسروپرویز بود. (فرهنگ فارسی معین ) : بزرگ امید پیش پیل سرمست بساعت سنجی اصطرلاب در دست . نظامی .بزرگ امید خردامی...
-
سلامانه
لغتنامه دهخدا
سلامانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نذر و پیشکشی که وقت سلام کردن به کسی دهند چنانکه در عروسی داماد را مردم طرف عروس میدهند. (آنندراج ). || مالیاتی که بمناسبت بار عام پادشاه یا بسبب دریافت خبر او پردازند. (فرهنگ فارسی معین ) : یک نظر حور ...
-
مالک
لغتنامه دهخدا
مالک . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نویرةبن حمزةبن شداد... تمیمی یربوعی مکنی به ابی حنظله و ملقب به الجفول صحابی است . در عهد جاهلیت از اشراف و شاعران و از بزرگان قوم خود بود سپس اسلام آورد و حضرت رسول وی را به سرپرستی صدقات قوم خود تعیین کرد و چون خبر رحلت پی...
-
ابوبحر
لغتنامه دهخدا
ابوبحر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت احنف ضحاک بن قیس بن معویةبن حصین بن عباده ، مشهور بحلم . از اکابر تابعین . او زمان رسول صلوات اﷲعلیه را دریافت لکن بشرف صحبت نرسید و سید صلوات اﷲعلیه او را دعا کرده است و او متصف بعلم و حلم و عقل و دها بود و بالخاصه ...
-
چشم روشن
لغتنامه دهخدا
چشم روشن . [ چ َ / چ ِ م ِ رَ / رُو ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دیده ٔ روشن . چشم بینا. مقابل چشم تاریک و دیده ٔ تاریک .- چشم ما روشن گفتن ؛ کنایه از چیزی عجیب و غریب دیدن یا حادثه ٔ غیر مترقبه ای اتفاق افتادن . (از آنندراج ) : غبار خیل تو چون بر ...
-
غالب
لغتنامه دهخدا
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن السعدی . مؤلف دستور الوزراء و الکتاب می گوید: فضل بن یحیی برمکی دستور داد که احمدبن سیار جرجانی در خوبی و بدی شعر شعراء بنگرد تا بقدر استحقاقی که دارند مورد عنایت و عطا قرار گیرند جمعی از شعرااز احمد درخواست کردند که شعر اب...