کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دروگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دروگر
لغتنامه دهخدا
دروگر. [ دِ رَ / رُو گ َ ] (ص مرکب ) شخصی که غله می برد و درو می کند و او را به عربی حصّاد خوانند. (برهان ). قطع کننده ٔ زراعت . (غیاث ). درو کننده . (شرفنامه ٔ منیری ). که درو کند. حاصد : دروگر زمانست و ما چون گیاهمانش نبیره همانش نیا.فردوسی .
-
دروگر
لغتنامه دهخدا
دروگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) درودگر. مخفف درودگر که استاد چوب تراش باشد. و به عربی نجار گویند. (برهان ) (از غیاث ) : درحال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد جبرئیل بصورت دروگری بر در سرای آمد. (قصص الانبیاء ص 90).نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم نه بر فقا...
-
جستوجو در متن
-
حصاد
لغتنامه دهخدا
حصاد. [ ح َص ْ صا ] (ع ص ) حاصد. دروگر. لغت مبالغه از حصاد. دروگر. (مهذب الاسماء). درودگر.
-
دروزن
لغتنامه دهخدا
دروزن . [ دِ رَ / رُو زَ ] (نف مرکب ) حصّاد و دروگر. (ناظم الاطباء). درونده ٔ غله . (از شعوری ج 1 ورق 450).
-
حاصد
لغتنامه دهخدا
حاصد. [ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حَصد و حَصاد [ ح َ / ح ِ ] . درونده . دروکننده . دروگر. (منتهی الارب ). || قطعکننده . ج ، حصده و حصاد. (منتهی الارب ).
-
نجار
لغتنامه دهخدا
نجار. [ ن َج ْ جا ] (ع ص ) درودگر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). خوزم . (ناظم الاطباء). پیشه وری که کارش ساختن چیزها از چوب و تخته است . (فرهنگ نظام ). درگر. اسکاف . دروگر. (یادداشت مؤلف ) : همزاد بود ...
-
مزوق
لغتنامه دهخدا
مزوق . [ م ُ زَوْ وِ ](ع ص ) آراینده و درست کننده ٔ سخن و کتاب . (منتهی الارب ). آراینده . (دهار). نگارنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نقاش . (دهار). || مُذَهِّب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ادریس و جم مهندس ، موسی و خضر بناروح و فلک مزوق ، ...
-
جذوع
لغتنامه دهخدا
جذوع . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جِذع . (منتهی الارب ). ج ِ جذع بالکسر، تنه ٔ درخت خرمابن و جز آن . (آنندراج ). تنه های درخت . (غیاث اللغات ) : ناتراشیده همی باید جذوع تا دروگر اصل سازد یا فروع . مولوی .رجوع به جذع شود.
-
حایک
لغتنامه دهخدا
حایک . [ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از حیاکت . مرد بافنده . رجوع به حائک شود. ج ، حوایک . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). ج ، حایکون . مجازاً، دروغ باف : صدق ابویعقوب و کذب الحائکون . (تاریخ سیستان ص 276).زآنکه جمله کسب ناید از یکی هم دروگر، هم سقا هم حای...
-
علی نجار
لغتنامه دهخدا
علی نجار. [ ع َ ی ِ ن َج ْ جا ] (اِخ ) وی پدر خاقانی شاعر مشهور بود و خاقانی این شعر را در مدح وی گفته است :یوسف نجار کیست نوح دروگر که بودتا ز هنر دم زنند بر در امکان اونوح نه بس علم داشت گر پدر من بدی قنطره بستی به علم بر سر طوفان او.(از المعجم فی ...
-
فقاعی
لغتنامه دهخدا
فقاعی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) این انتساب فقاع ساز و فقاع فروش را افاده کند. (سمعانی ). مویزآب فروش . آبجوفروش . (یادداشت مؤلف ). بوزه فروش و آنکه برف و دوشاب بفروشد. (آنندراج ) : در این میان مردی فقاعی - حاجب بگتغدی - رفته بود تا لختی یخ و برف آرد. (تار...
-
لمک
لغتنامه دهخدا
لمک . [ ل َ م َ ] (اِخ ) نام پدر نوح پیامبر. لامک . و رجوع به لامک شود. لمکان . (برهان ) : باد امرش چو امر روح ملک باد عمرش چو عمر نوح و لمک . سنائی .ادریس و جم مهندس ، موسی و خضر بنّاروح ملک مزوق نوح لمک دروگر. خاقانی .در قاموس مقدس آمده که لمک به م...
-
پیمانه پر شدن
لغتنامه دهخدا
پیمانه پر شدن . [ پ َ / پ ِ ن َ / ن ِ پ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مالامال شدن و لبریز گشتن کیله یا جام . || کنایه از عمر به آخررسیدن . (برهان ) (غیاث ). رسیدن مرگ . پیمانه لب ریز شدن ؛ سپری شدن زندگانی . (شرفنامه ٔ منیری ) : پیمانه ٔ آنکس بیقین پر شده با...
-
مهندس
لغتنامه دهخدا
مهندس . [ م ُ هََ دِ ] (معرب ، ص ، اِ) (معرب از اندازه ٔ فارسی ) مهندز. اندازه گیرنده . (غیاث ). تقدیرکننده . (مهذب الاسماء) محاسب . شماردار. مقدر : ز دینار و گوهر هزاران هزارکه آن را مهندس نداند شمار. فردوسی .گهر دادش و چیز چندین ز گنج که ماند از شم...