کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درز پیشبَروارهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درز کردن
لغتنامه دهخدا
درز کردن . [ دَ ک َدَ ] (مص مرکب ) شکافته شدن . (آنندراج ) : ره از تبخال پی شان لرز می کردزمین تا گاو ماهی درز می کرد. زلالی (از آنندراج ). || کنایه ازفاش گردیدن و آشکار شدن . (از برهان ).- درز کردن مطلبی ؛ به گوشها رسیدن آن . (یادداشت مرحوم دهخدا)....
-
درز گرفتن
لغتنامه دهخدا
درز گرفتن . [ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دوختن . || قسمتی از پارچه را روی هم نهادن و بدرازا دوختن بقصد کاستن از عرض آن همچنان که دو کنار جامه را. || درز گرفتن مطلبی یا کلامی یا کمر چیزی ؛ کوتاه کردن گفتگوی آن . به اختصار آن کوشیدن . به کوتاهی آن پردا...
-
ام درز
لغتنامه دهخدا
ام درز. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع).
-
تنک درز
لغتنامه دهخدا
تنک درز. [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ دَ ] (ص مرکب ) متصل و چسبان از لباس و جز آن . رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
جستوجو در متن
-
دست پیش
لغتنامه دهخدا
دست پیش . [ دَ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سبقت گیری . نخست آغازی . پیشی گیری : دست پیش بدل ندارد. دست پیش زوال ندارد. دست دست پیش دستان است .- دست پیش را گرفتن ، یادست پیش (با فک اضافه ) گرفتن ؛ در تداول ، پیشدستی کردن . سبقت گرفتن : دست پیش را گ...
-
حضار
لغتنامه دهخدا
حضار. [ ح َ ] (اِخ ) ستاره ای است که پیش از سهیل طلوع کند. نام ستاره ای است در جانب جنوب .(مهذب الاسماء). ستاره ای است روشن در جانب جنوب . یکی از دو ستاره است که پیش از سهیل برآید و مردمان گمان برند که سهیل است و آن ستاره ٔ دیگر «الوزن » است .
-
کار پیش افکندن
لغتنامه دهخدا
کار پیش افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مؤلف آنندراج آن را مرادف کار از پیش رفتن گرفته ولی کار پیش افکندن متعدی است و این معنی لازم . کار پیش بردن : کار اشرف از برای خویش پیش افکنده ای میکنی امروز اگر آزار فردا را علاج .(از آنندراج ).
-
پیش انداز
لغتنامه دهخدا
پیش انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) آنکه پیش اندازد. آنکه سبقت دهد. آنکه بجلو راند. || (اِمرکب ) دستار خوان . (آنندراج ). پارچه ای که در وقت طعام خوردن به روی زانو گسترانند. (ناظم الاطباء). || آنچه از مرصع و مروارید سازند و زنان از گردن آویزند و در پیش سینه...
-
پیش پیش
لغتنامه دهخدا
پیش پیش . (اِ صوت ) آوازی که بدان گربه را خوانند. کلمه ای که بدان گربه را خوانند. صوتی است خواندن گربه را، مقابل پیشْت ْ [ ش ْ ت ْ ] که برای راندن گربه است .
-
پیش خان
لغتنامه دهخدا
پیش خان . (اِ مرکب ) پیش تخته . پیش خوان . جلو خوان . صندوق گونه ای که دکانداران چون عطار و سقط فروش در پشت آن نشینند و بر بالای آن ترازو آویخته است .
-
پیش لنگ
لغتنامه دهخدا
پیش لنگ . [ ل ُ ] (اِ مرکب ) پارچه ای که قصاب و آهنگر و آشپز و امثال ایشان بر میان بندند تا جامه شان از چربی و آتش محفوظ ماند. پیش بند. پیش لنگی .
-
پیش نویس کردن
لغتنامه دهخدا
پیش نویس کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوشتن نامه ای بعنوان مسوده . مقابل پاک نویس کردن . مسوده کردن . مقابل از سواد ببیاض بردن .
-
قدم
لغتنامه دهخدا
قدم . [ق َ ] (ع اِ) جامه ای است سرخ . (منتهی الارب ). ثوب احمر. (اقرب الموارد). || (مص ) پیش درآمدن . قدوم . || بسیار پیش نمودن . (منتهی الارب ).
-
پیش راندن
لغتنامه دهخدا
پیش راندن . [ دَ ] (مص مرکب ) بجلوراندن . حرکت دادن بسوی مقابل . بجانب مقابل روان ساختن . هدایت کردن چیزی یا کسی بسوی مقابل : تو مرا بگذار زین پس پیش ران حد من این بود ای سلطان جان .مولوی .