کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درجۀ اشباع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
درجه
لغتنامه دهخدا
درجه . [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) درجة. پله . (ناظم الاطباء). نردبان . سلم . مرقات . زینه . پایه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به درجة شود. || پایگاه و پایه . (غیاث ). پایه . و مرتبه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). پایگاه . (مجمل اللغة). رتبه . مرتبه . جاه . ...
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دَ رَ ج َ ] (ع اِ) پایه و نردبان . (منتهی الارب ). مرقاة. (اقرب الموارد). ج ، دَرَج َ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پایگاه . (منتهی الارب ). طبقه ای از مراتب ، و از آن جمله است در قرآن : و رفعبعضهم درجات . (قرآن 253/2). و نیز از آنست درج...
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دِ رَ ج َ ] (ع اِ) ج ِ دُرْج ، پیرایه دان زنان . (از منتهی الارب ). رجوع به دُرج شود.
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) خرقه یا چیزی که در شرم و دبر ماده شتر گذارند. چند روز چشم و بینی او را بسته دارند، پس او را از این حال اندوهی و دردی همچواندوه و درد زه عارض می گردد، سپس بندها را می گشایندو آن درجه را از آن محل برآورده بچه ٔ دیگری را بدان بیا...
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دُ ج َ ] (ع اِ) یکی دُرج ، پیرایه دان زنان . (از منتهی الارب ). رجوع به دُرج شود.
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دُ ج َ / دُ رَ ج َ / دُ رَج ْ ج َ ] (ع اِ) پایه و نردبان . (منتهی الارب ). دَرَجَة. و رجوع به دَرَجَة شود.
-
درجة
لغتنامه دهخدا
درجة. [ دُ رَ ج َ ] (ع اِ) مرغی است . (منتهی الارب ). پرنده ای است که داخل بالهای او سیاه رنگ و خارج آنها خاکی رنگ است و آن بشکل قطا باشد ولی ظریف تر و لطیف تر. (از اقرب الموارد).
-
هم درجه
لغتنامه دهخدا
هم درجه . [ هََ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) برابر.مساوی . هم پایه . (یادداشت مؤلف ). هم رتبه . هم شأن .
-
درجه بندی
لغتنامه دهخدا
درجه بندی . [ دَ رَ ج َ / ج ِ ب َ ] (حامص مرکب ) چیزی را به درجات و طبقات تقسیم کردن .
-
درجه دار
لغتنامه دهخدا
درجه دار. [ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (نف مرکب ) درجه دارنده . دارای درجه و رتبه . || مدرّج . دارای تقسیمات جزئی ، چون خطکش درجه دار. || (اصطلاح نظامی ) فردی با درجه ٔ فروتر از ستوان سومی . (از سرجوخه تا استوار).
-
جستوجو در متن
-
تبلور
لغتنامه دهخدا
تبلور. [ ت َ ب َ وُ ] (ع مص ) بلور شدن یا شبیه به بلور شدن چیزی . (از قطر المحیط). شبیه بلور شدن . (المنجد) . بلوری شدن جسمی . (ناظم الاطباء).جامد براق شدن جسم مایع... این لفظ فارسی است که بشکل مصدر عربی ساخته شده . (فرهنگ نظام ). || (اصطلاح شیمی ) ا...
-
مه
لغتنامه دهخدا
مه . [ م ِه ْ ] (اِ) میغ و نزم و آن بخاری باشد تیره و ملاصق زمین . (برهان ). بخار آب نسبةً متراکمی است که در فصول سرد (پاییز، زمستان و اوایل بهار) در مجاورت سطح زمین تشکیل می شود. معمولاً تشکیل مه در مواقعی است که هوای مجاور سطح زمین از بخار آب اشباع...
-
اسید
لغتنامه دهخدا
اسید. [ اَ ] (فرانسوی ، اِ) (از لاتینی ِاَسیدوس ، ترش ) (اصطلاح شیمی ) حاصل ترکیب جسم مفردی را با ئیدرژن اسید نامند. و این مرکب دارای طعمی گزنده و اغلب ترش است و رنگ کبود و تورنِسُل را سرخ گرداند. اینک به شرح بعض اسیدها می پردازیم :- اسید ازتیک یا اس...
-
متان
لغتنامه دهخدا
متان .[ م ِ ] (فرانسوی ، اِ) گازی است بی بو و بی رنگ و قابل نفوذتر و سبکتر از هوا که اولین ترکیب سلسله ٔ هیدروکربورهای اشباع شده است . فرمولش CH4 میباشد تکاثفش نسبت به هوا 1629 است . این گاز در طبیعت از تجزیه و پوسیده شدن بقایای موجودات زنده خصوصاً ف...