کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دراز و باریک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
دراز خفتن
لغتنامه دهخدا
دراز خفتن . [ دِ خ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دراز کشیدن . به پشت خفتن . استلقاء. اِجلعباب . (منتهی الارب ).
-
دراز ساختن
لغتنامه دهخدا
دراز ساختن . [ دِ ت َ ] (مص مرکب ) دراز کردن . طویل قرار دادن : تطریح ، تمتیع، طِرمحة؛ دراز ساختن بنا.(از منتهی الارب ). || ممتد کردن . کشیدن .
-
دراز کشانیدن
لغتنامه دهخدا
دراز کشانیدن . [ دِ ک َ /ک ِ دَ ] (مص مرکب ) اطاله . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
دراز گزاردن
لغتنامه دهخدا
دراز گزاردن . [ دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) طول دادن گفتار یا تعبیری .- دراز گزاردن نماز ؛ طول دادن آن : کلید در دوزخست آن نمازکه در چشم مردم گزاری دراز.سعدی .
-
دراز نمودن
لغتنامه دهخدا
دراز نمودن . [ دِ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کردن : اِعتثام ؛ دراز نمودن دست را. (از منتهی الارب ).
-
فلفل دراز
لغتنامه دهخدا
فلفل دراز. [ ف ِ ف ِ دِ ] (اِ مرکب ) عرق الذهب . دارفلفل . دارپلپل . (یادداشت مؤلف ). فلفل دار.
-
برآفتاب دراز
لغتنامه دهخدا
برآفتاب دراز. [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قسمت آباد بخش درود شهرستان بروجرد است که 260 تن سکنه دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 6).
-
زبان دراز شدن
لغتنامه دهخدا
زبان دراز شدن . [ زَ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گستاخ شدن . خارج شدن از حد ادب : شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زدخصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو.حافظ.
-
کار دراز گرفتن
لغتنامه دهخدا
کار دراز گرفتن . [ دِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سخت گرفتن . اشکالتراشی کردن . کار دراز کردن : خسروا نایبان استیفاکار بر من دراز میگیرندهر چه انعام پار امسالم میدهندم فراز میگیرند.سلمان (از آنندراج ).
-
زبان بر سرکسی دراز داشتن
لغتنامه دهخدا
زبان بر سرکسی دراز داشتن . [ زَ ب َ س َ رِ ک َ دِ ت َ ] (مص مرکب ) حق اعتراض به او داشتن . || مسلط بودن برکسی .
-
جستوجو در متن
-
شنغوب
لغتنامه دهخدا
شنغوب . [ ش ُ ] (ع ص ) رسن و شاخ دراز و باریک . (منتهی الارب ). دراز و باریک از رسن و شاخه ها. شنغاب . شنغب . (از اقرب الموارد). رجوع به شنغاب و شنغب شود. || (اِ) پشته ٔ دراز و باریک از زمین شور. (منتهی الارب ). رگه ٔ دراز و باریک از زمین . ج ، شناغی...
-
شنغاب
لغتنامه دهخدا
شنغاب . [ ش ِ ] (ع ص ) مرد دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رسن و شاخ دراز و باریک . (منتهی الارب ). دراز و باریک از رسن ها و شاخه ها مانند شنغب و شنغوب یا حیوان دراز. (از اقرب الموارد). ج ، شناغیب . (یادداشت مؤلف ).
-
ازج
لغتنامه دهخدا
ازج . [ اَ زَج ج ] (ع ص )شترمرغ درازگام . شترمرغ فراخ گام . ج ، زُج ّ. || شترمرغی که بالای هر دو چشم آن پر سپید باشد. || مرد باریک و کشیده ابرو. (منتهی الارب ). باریک و دراز ابرو. آنک ابروش باریک باشد و دراز و نیکو. (تاج المصادر بیهقی ). کمان ابرو. (...
-
باریک نان
لغتنامه دهخدا
باریک نان .(اِ مرکب ) یک نوع نانی است که با آرد برنج و دراز وبشکل تقریباً بیضی درست می کنند. (یادداشت مؤلف ).