کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
درآورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
درآورده
لغتنامه دهخدا
درآورده . [ دَ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) داخل کرده شده . واردشده . سپوخته . || جای و قرار داده شده : مدثر؛ جامه در سر درآورده . || مدغم . || خارج شده . || پایین آورده . || پی هم شده : مردف ؛ از پی درآورده . || درهم کرده شده : مشبک ؛ انگشتان و آنچه بد...
-
واژههای مشابه
-
من درآورده
لغتنامه دهخدا
من درآورده . [ م َدَ وَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) رجوع به من درآوردی شود.
-
خشم در ابرو درآورده
لغتنامه دهخدا
خشم در ابرو درآورده . [ خ َ / خ ِ دَ اَ دَ وَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش و بیدماغ شده . (آنندراج ). خشمگین . چین از روی عصبانیت بر چشم آورده : دگر ره یکی روسی گربه چشم چو شیران درابرو برآورده خشم .نظامی (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
محوزه
لغتنامه دهخدا
محوزه . [ م ُ ح َوْ وَ زَ ] (ع ص ) در حوزه درآورده .
-
مشوق
لغتنامه دهخدا
مشوق . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ) به آرزو درآورده شده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
متلحی
لغتنامه دهخدا
متلحی . [ م ُ ت َ ل َح ْ حی ] (ع ص ) آن که عمامه بزیر حنک درآورده بندد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که عمامه را بزیر حنک درآورده بندد. (ناظم الاطباء).
-
راش
لغتنامه دهخدا
راش . (ع اِ) پر مرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مرغی که پر درآورده . (از اقرب الموارد).
-
شکور
لغتنامه دهخدا
شکور. [ ش ُ ] (اِ) جانوری که زمین را نبش کرده و مرده را درآورده می خورد. (ناظم الاطباء). گورکن .
-
کاسع
لغتنامه دهخدا
کاسع. [ س ِ ] (ع ص ) ناقه و جز آن که دم را میان هر دو پای درآورده باشد. (منتهی الارب ). ظبیة کاسع، کذلک . (ناظم الاطباء).
-
موکنة
لغتنامه دهخدا
موکنة. [ م ُ وَک ْ ک ِ ن َ ] (ع ص ) خاره ٔ خرما که رنگ پخته درآورده بود. (مهذب الاسماء).
-
اسکودری
لغتنامه دهخدا
اسکودری . [ اِ دِ ] (اِخ ) مادلین . خواهر اسکودری ، شاعر فرانسوی . وی بعض قصص را برشته ٔ تحریر درآورده و برخی اشعار نیز سروده است .
-
خصی کرده
لغتنامه دهخدا
خصی کرده . [ خ ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) اخته کرده . اخته . خایه درآورده . (ناظم الاطباء).
-
خندانده
لغتنامه دهخدا
خندانده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بخنده واداشته . بخنده درآورده . خندانیده .