کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دباب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَ ] (اِ) لواطت و اغلام . (غیاث ) : چندانکه ببالین تو گریان و غریوان شبها به دباب آمدم ای خفته ٔ بیدار. سوزنی .شراب پر خورد و مست خسبد و خیزدگهی دباب کسی را و گه کسی او را. سوزنی .بهوشیاری شرم آیدش بخسبد مست دباب خیز مر او را چو ناتوان بیندگ...
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَ ] (اِخ ) نام کوهی است در دیار طی از آن بنی سعدبن عوف . (معجم البلدان ).
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَ ](اِخ ) نام آبی است واقع در اجاء. (معجم البلدان ).
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَ ب ِ ] (ع ، اِ صوت ) کلمه ای که بدان کفتار را خوانند. || (ص )به معنی دِبّی است ؛ یعنی نرم گام زن . (منتهی الارب ).
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَب ْ با ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). نام موضعی است در شعر راعی . (معجم البلدان ).
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَب ْ با ] (ص ) این کلمه مصنوعی هجاگویان فارسی است که به صیغه ٔ وصف تفضیلی عرب کرده اند : دباب شوخ دیده سوی خفته شد روان تا کشک پخته کوبد در گوشتین جواز. روحی ولوالجی .خر کیمخت گاه کرده سبیل بر گروکان شب رود دباب . سوزنی .بیهوش گشت و بر ره د...
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دَب ْ با ] (ع ص ) دبه گر. ج ، دبابون . (مهذب الاسماء). رجوع به دبه شود.
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دِ ] (اِ) نعناع . نمام . و رجوع به دباب [ دُ ] و [ دَ ] شود.
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دِ ] (اِخ ) موضعی است بسیارریگ به حجاز. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [ دُ / دَ ] (اِ) نوعی از ریحان است و آنرا سوسنبرگویند و آن گرم و خشک است در سوم فواق را نافع است .(برهان ). سیسنبر است و آن بری و بستانی میباشد و بری قویتر از بستانی است . سوسنبر بستانی . ریحان خاص .
-
دباب
لغتنامه دهخدا
دباب . [دِ ] (ع ) ج ِ دبة. (منتهی الارب ). رجوع به دبة شود.
-
جستوجو در متن
-
کیمخت گاه
لغتنامه دهخدا
کیمخت گاه . [ م ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از اِست (در خر و اسب و مانند آنها). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کفل . سرین : خر کیمخت گاه کرده سبیل برگروگان شبرو دباب .سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
دبه
لغتنامه دهخدا
دبه . [دَب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) کنایه از دبر است : گرز به دبه ٔ او درنهد چنانکه بودسزای ، گایان کردن چو رایگان بیند. سوزنی .بباد فتق براهیم و غلمه ٔ عثمان به دبه ٔ علی موشگیر وقت دباب .خاقانی .
-
باد فتق
لغتنامه دهخدا
باد فتق . [ دِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرضی است که خایه بزرگ شود. (غیاث ) (آنندراج ) : بباد فتق براهیم و غلمه ٔ عثمان بدبه ٔ علی موش گیر وقت دباب . خاقانی .رجوع به بادگن و بادگند شود.