کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دامش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دامش
لغتنامه دهخدا
دامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از دامیدن . رجوع به دامیدن شود.
-
جستوجو در متن
-
برچق
لغتنامه دهخدا
برچق . [ ب َ چ َ ] (اِ) برچخ . (آنندراج ). زوبین : ز پروانه هرگز نبیند ملال ز برچق به دامش گشاده ست بال .وحید.
-
پوزش کردن
لغتنامه دهخدا
پوزش کردن . [ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوزش خواستن . پوزش آوردن . عذرخواهی کردن : بقیصر بسی کرد پوزش گرازبکوشش نیامد ز دامش فراز. فردوسی .و گر چند من نیز پوزش کنم که این سنگدل را فروزش کنم .رجوع به پوزش شود.
-
عصایدی
لغتنامه دهخدا
عصایدی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) اسماعیل بن عبدالرحمان ، مکنی به ابوعثمان . محدث بودو به سال 465 هَ .ق . تولد یافت . حدیث را نزد ابوبکرمحمدبن یحیی بن ابراهیم مزکی و ابوسعد عبدالرحمان بن منصوربن دامش آموخت . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
دام فکندن
لغتنامه دهخدا
دام فکندن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دام افکندن . دام نهادن . دام گستردن . پهن کردن دام . تله نهادن . تعبیه کردن دام . فرونهادن دام . دام چیدن .- دام درافکندن ؛ دام نهادن : دام درافکند مشعبدوارپس بپوشد به خار و خس دامش .خاقانی .
-
گراز
لغتنامه دهخدا
گراز. [ گ ُ ] (اِخ ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است . رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود : چو این نامه آمد بسوی گرازپراندیشه شد مهتر دیرساز. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).به قیصر بسی کرد پوزش گرازبه کوشش نیامد ز دامش...
-
امیرسنه ٔ اردلانی
لغتنامه دهخدا
امیرسنه ٔ اردلانی . [ اَ س َ ن َ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) اسداﷲبیک ، پسر نجفقلی خان و برادرزاده ٔ حسنعلی خان ،والی کردستان و شاعر بود که بسال 1262 هَ .ق . درگذشت . دیوان وی سه هزار بیت شعر دارد. از اشعار اوست :چنان صیدی نبودم کاینچنین بیخود شوم رامش فریب د...
-
تیر خوردن
لغتنامه دهخدا
تیر خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) بنفسه کنایه از خسته شدن به زخم تیر. کنایه از رسیدن تیر بر چیزی . (آنندراج ). اصابت تیر بر چیزی یا بر کسی . زخمی شدن از تیرکمان یا تیر تفنگ وجز اینها : چو موش آنکه نان و پنیرش خوری به دامش درافتی وتیرش خوری ....
-
خار و خس
لغتنامه دهخدا
خار و خس . [ رُ خ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قصد از ایندو لفظ نوع مخصوصی از نباتات نیست بلکه مقصود از هر گیاهی که دارای خار و خس باشد و مردم را اذیت کند و از کار باز دارد. واضح است که در طرف مشرق نباتات خاردار در زمین بسیارند. (قاموس کتاب مقدس ). خا...
-
دلام
لغتنامه دهخدا
دلام . [ دِ ] (اِ) ژوبین را گویند و آن نیزه ای می باشد کوچک و کوتاه که آنرا بجانب خصم اندازند. (برهان ). نیزه ٔکوچکی باشد که آنرا زوبین گویند و در جنگ آنرا بجانب دشمن اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : کمانت خاطر و حجت سپرت باید ساخت ترا جزای دلامش دل...
-
صید کردن
لغتنامه دهخدا
صیدکردن . [ ص َ / ص ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکار کردن . شکار گرفتن . صید افکندن . بشکریدن صید : یکی شاه بد هند را نام کیدنکردی جز ازدانش و رای صید. فردوسی .از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ . فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ).ای شه...
-
مشعبد
لغتنامه دهخدا
مشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک .و مشعبدانی که با فرعون ...
-
شکردن
لغتنامه دهخدا
شکردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص ) شکار کردن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث ) (از برهان ). قنص . اقتناص . صید. صید کردن . شکریدن . شکاریدن . شکار کردن . (یادداشت مؤلف ).شکار کردن و شکستن انسان یا حیوانی را : شیر گوزن و غرم را نشکردچونکه تو اعدای ترا بش...
-
زیرک
لغتنامه دهخدا
زیرک . [ رَ ] (ص ) دانا و حکیم و فهیم و مُدرِک و صاحب هوش . (برهان ) (آنندراج ) (از غیاث ) (از جهانگیری ). دانا و حکیم و فهیم و هوشیار و عاقل و ذهین و صاحب فراست و بابصیرت و بااطلاع و تیزفهم و سریعالانتقال و مدرک و باهوش . (ناظم الاطباء). فَطِن . سبک...