کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دادو
لغتنامه دهخدا
دادو. (اِ) پیرغلام . مطلق غلام را گویند عموماً و پیرغلامی را که از کوچکی خدمت کسی کرده باشد خصوصاً. (برهان ). پیرغلامی که از خردی باز خدمت کرده باشد. غلام پیر که خدمت خردان کند.هر غلام عموماً و پیرغلامی که از طفلی خدمت کرده باشدو بمنزله ٔ لله بود خصو...
-
جستوجو در متن
-
قشقرق
لغتنامه دهخدا
قشقرق . [ ق ِ ق ِرِ ] (ترکی ، اِ) قشقره . هیاهو و جاروجنجال سخت . دادو فریاد خاصه میان زنان . هیاهوی بسیار از جماعتی .
-
خوش سودا
لغتنامه دهخدا
خوش سودا. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خوش معامله . خوش دادو ستد. خوش حساب . || خوش تخیل . خوش پندار.
-
پاریس
لغتنامه دهخدا
پاریس . (اِخ ) پسر دوم پریام و هِکُوب شوهر ادنون و فریبنده ٔ هِلن زن مِه نِه لاس و بنابر اساطیر یونانی اوست که سیب نفاق را به وِنوس دادو موجب کینه ٔ ژونون و می نرو نسبت به شهر تروا شد.
-
جار و جنجال
لغتنامه دهخدا
جار و جنجال . [ رُ ج َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سر و صدا. فریاد. نزاع و کشمکش . دادو بیداد: جار و جنجال میکنند. جار و جنجال نکنید.
-
سرفه کردن
لغتنامه دهخدا
سرفه کردن . [ س ُ ف َ /ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اخراج غیرارادی هوای محتوی درریه توأم با صدا. (فرهنگ فارسی معین ) : مغز گردون عطسه دادو حلق دریا سرفه کردزآن غبار ره که ایام الرهان افشانده اند. خاقانی .رجوع به سرفه شود.
-
فضالة
لغتنامه دهخدا
فضالة. [ ف ُ ل َ ] (اِخ ) ابن عبید، متوفی به سال 53 هَ . ق . و مکنی به ابومحمد. از صحابه و از جمله کسانی بود که در جنگ احد و فتح شام و مصر شرکت داشت . سپس در شام سکونت گزید. معاویه او را سمت قضاء دمشق دادو در همانجا درگذشت . از وی پنجاه حدیث درست نقل...
-
علی ارمنی
لغتنامه دهخدا
علی ارمنی . [ ع َ ی ِ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی ارمنی ، مکنّی به ابوالحسن . از فرماندهان عصر خلفای عباسی و اصل او از ارمن بود. پدرش به مناطق عرب نشین رفت لذا او در محیطی عربی پرورش یافت . و به فرمانروائی ثغور شام سپس ارمنستان و آذربایجان و آنگاه مصرتع...
-
ابن سعد
لغتنامه دهخدا
ابن سعد. [ اِ ن ُ س َ ] (اِخ ) عمربن سعدبن ابی وقاص زهری . در سال 61 هَ .ق . بسرکردگی چهارهزار تن از دست عبیداﷲبن زیاد بحرب حضرت حسین بن علی علیه السلام به کربلا شد و پس از شهادت آن حضرت امر تاختن اسب بر اجساد شهدا دادو به سال 66 آنگاه که مختاربن ابی...
-
ابوالحرث
لغتنامه دهخدا
ابوالحرث . [ اَ بُل ْ ؟ ] (اِخ ) لیث بن سعدبن عبدالرحمن اصفهانی . قاضی و امام اهل مصر در فقه و حدیث . و شافعی گفته است لیث بن سعد افقه از مالک است . دخل او به سال پنج هزار دینار بود و عمده ٔ آن در صلات و عطیات صرف میکرد. منصوربن عمار گوید وقتی نزد لی...
-
عمرو ازدی
لغتنامه دهخدا
عمروازدی . [ ع َ رِ اَ ] (اِخ ) ابن لُحَی ّبن حارثةبن عمروبن مزیقیاء ازدی . از ملوک عرب در عهد جاهلیت .وی نخستین کسی است که دین ابراهیم (ع ) را تغییر دادو اصنامی از بلقاء شام به حجاز آورد و آنها را در کعبه قرار داد و اعراب را به پرستش آنها فراخواند. ...
-
مستعین با
لغتنامه دهخدا
مستعین با. [م ُ ت َ ن ُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) لقب احمدبن یوسف بن احمدبن سلیمان بن محمدبن هود، چهارمین تن از ملوک هود در اندلس . وی به سال 478 هَ . ق . بعد از درگذشت پدرش به حکومت رسید و در عهد او جنگهای سختی رخ دادو سرانجام در سال 503 در یکی ا...
-
استان
لغتنامه دهخدا
استان . [ اِ ] (نف مرخم ) مخفّف استاننده . گیرنده : من زکوةاِستان و او در قحطسال هم بصاعی باد می پیمود و بس . خاقانی .|| (اِمص ) در دادو استان ، بمعنی داد و ستد آمده : اوفوا الکیل و المیزان بالقسط... (قرآن 152/6). اوفوا الکیل ؛مکیال و میزان راست کنید...
-
یوآب
لغتنامه دهخدا
یوآب . [ ] (اِخ ) (یهوه پدر است ) اول زاده ٔ اولاد صروبه خواهر داود و سپهسالار لشکر بود. وی مردی شجاع و دلاور و نامجو و شدیدالانتقام بود و چون آب نیر عسائیل را کشت یوآب حیله ای اندیشیده وی را مقتول ساخت . با آبشالوم نیز جنگ کرد و بر وی پیروز شد. داود...