کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیک
لغتنامه دهخدا
خیک . (اِ) آوند چرمین که در آن آب حمل می کنند. مشک . (ناظم الاطباء). مشکی که در آن شراب و شیره و روغن کنند. (آنندراج ). خی . نِحی . قِربَة. زق . سقاء. عَجوز. (یادداشت مؤلف ). فرق خیک و مشک آنست که پشم خیک برجاست و از آن مشک سترده است : پس بفرمود تا ...
-
واژههای مشابه
-
خیک آماز
لغتنامه دهخدا
خیک آماز. (اِمرکب ) استسقای زقی و آن مرکب است از خیک بمعنی مشک و آماز بمعنی آماس و کلمه ٔ خشک امار مندرج در لغت نامه ها و فرهنگها مصحف این کلمه است . (یادداشت مؤلف ).
-
خیک دوز
لغتنامه دهخدا
خیک دوز. (نف مرکب ) کسی که از پوست حیوانات مشک می دوزد. (ناظم الاطباء).
-
خیک فروش
لغتنامه دهخدا
خیک فروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) کسی که خیک می فروشد. زَقّاق . (دهار).
-
جستوجو در متن
-
زقاق
لغتنامه دهخدا
زقاق . [ زَق ْ قا ] (ع ص ) خیک فروش . (دهار). منسوب است به زق که عمل خیک فروش و خیک دوز را افاده می کند. (الانساب سمعانی ). خیک ساز. خیک فروش . (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
احشان
لغتنامه دهخدا
احشان . [ اِ ] (ع مص ) دراز و دیر گذاشتن شیر در خیک تا خیک بوی گیرد و چربش شیر خیک را بیالاید. بیشتر کردن شیر در خیک تا بوی گیرد و چرک چربش شیر در آن بچسبد. (منتهی الارب ).
-
مسأب
لغتنامه دهخدا
مسأب . [ م ِ ءَ ] (ع اِ) خیک یا خیک بزرگ یا غراره ٔ چرمین که در آن خیک نهند یا خیک شهد و عسل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خیک عسل . (مهذب الاسماء). سأب . و رجوع به سأب شود. || (ص ) بسیار آب خورنده از مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
-
حشر
لغتنامه دهخدا
حشر. [ ح َ ش ِ ] (ع اِ) خیک میانه و ریمناک .(یادداشت مؤلف ). خیک شیر ریمناک . (ناظم الاطباء).
-
موتال
لغتنامه دهخدا
موتال . [ م ُ ] (ترکی ، اِ) خیک پنیر و کره و جز آن ، و آن پوست گوسفند و بز و گاو است که از سر حیوان به طور سالم درمی آورند. خیک . دبه . || در آذربایجان مردم چاق و چله و شکم گنده را گویند به سبب شباهت به خیک و موتال .
-
اداء
لغتنامه دهخدا
اداء. [ اِ ] (ع اِ) سربند خیک .
-
رغم
لغتنامه دهخدا
رغم . [رَ ] (ع اِ) پوست . (ناظم الاطباء). ظرف . مقابل خالص .خیک روغن که آن را بیرون کرده باشند: این خیک رغم دررفته پانزده من روغن خالص دارد. (یادداشت مؤلف ).
-
عمقة
لغتنامه دهخدا
عمقة. [ ع َ م َ ق َ ] (ع اِ) چربش و چرک روغن در خیک . (منتهی الارب ). چرک چربی و روغن در خیک و کوزه . (از اقرب الموارد).
-
نثیثة
لغتنامه دهخدا
نثیثة. [ ن َ ث َ ] (ع اِ) چکیده از خیک و مشک . (منتهی الارب ). تراوش خیک و مشک . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رشح الزق . (المنجد).