کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خیزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خیزه
لغتنامه دهخدا
خیزه . [ زَ / زِ ] (اِمص ) خیز. خیزش . عمل خیزیدن .- کون خیزه ؛ نوعی رفتار است که شخص خاصه کودک در حال نشستن با لغزانیدن لگن خاصره و دو پا از نقطه ای بنقطه دیگر می رود.
-
واژههای مشابه
-
کون خیزه
لغتنامه دهخدا
کون خیزه . [ زَ / زِ ] (اِمص مرکب ) کشیدن خود را به زمین با نشستنگاه چنانکه کودکان پیش از به راه افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه رفتن کودکان کمتر از یک سال به حال نشسته و کشیدن آنان خود را به این طرف و آن طرف در این حالت . (فرهنگ لغات عامیا...
-
خیزه گیر
لغتنامه دهخدا
خیزه گیر. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی است . رجوع به خیزبگیر شود. خیزه گیره .
-
خیزه گیره
لغتنامه دهخدا
خیزه گیره . [ زَ / زِ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نوعی بازی است . رجوع به خیزبگیر شود. خیزه گیر.
-
کون خیزه کردن
لغتنامه دهخدا
کون خیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ] (مص مرکب ) رفتن به جانبی با کشیدن نشیمن چنانکه کودکان آنگاه که راه رفتن نتوانند و پیران سخت فرتوت و برخی پای شکستگان . رفتن به سرین . بَدَغ . حَبو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل قبل شود.
-
جستوجو در متن
-
لوکیدن
لغتنامه دهخدا
لوکیدن . [ دَ ] (مص ) غیژیدن . کون خیزه کردن . درشت و ناهموار رفتن . (جهانگیری ). خزیدن . درشت و ناهموار به راه رفتن . با زانو و کف دست و نشسته به راه رفتن طفلان را نیز گویند. (برهان ).
-
موجه
لغتنامه دهخدا
موجه . [ م َ / م ُ ج َ / ج ِ ] (از ع ، اِ) موجة. یک موج . یکی موج . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. آب خیزه . اشترک . شترک . (از یادداشت مؤلف ) : در بحر عشق موجه ٔ غبغب نخورده انددل در درون فکنده ٔ چاه ذقن نیند. زلالی (از آنندراج ).حشأالبحر؛ م...
-
بدغ
لغتنامه دهخدا
بدغ . [ ب َ دَ ] (ع مص ) آلوده شدن به نجاست و شر. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بطغ. (یادداشت مؤلف ): بدغ بالعذرة بدغاً و کذا بالشر. (ناظم الاطباء). بدغ بالعذرة؛ آلوده شد بنجاست . بدغ بالشر؛ دچار شر شد. (یادداشت م...
-
حبو
لغتنامه دهخدا
حبو. [ ح َب ْوْ ] (ع مص ) خزیدن . حبوصبی ؛ کون خیزه کردن کودک . به کون رفتن کودک . بر سرین رفتن او و بلند کردن سینه . || بر زمین آمدن تیرنخست بار و بعد از آن بر هدف رسیدن . (منتهی الارب ). خزیدن تیر تا بر نشانه آید. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ...
-
خیزبگیر
لغتنامه دهخدا
خیزبگیر. [ ب ِ ](اِ مرکب ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که جمعی بطریق دایره بر سر پا می نشینند و شخصی بر دور همین دایره از دنبال دیگری می دود و اگر همان لحظه او را گرفت بر گردن او سوار میشود و بر دور دایره می گرداند و اگر پاره ای دوید و نتوانست بگ...
-
حیز
لغتنامه دهخدا
حیز. (اِ) هیز. نامرد. ملوط. مخنث . (ناظم الاطباء). عباس اقبال در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چنین آرد: در نسخه ٔ نخجوانی آمده : هیز مخنث را و بغاء را گویند و حیز نیز گویند. اما بزبان پهلوی حرف حاء کم آید، و بزبان پهلوی دول را هیز گویند.و در نسخه ٔ سعید نفیسی ...
-
زحف
لغتنامه دهخدا
زحف . [ زَ ] (ع مص ) رفتن . زحوف . زحفان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (غیاث اللغات از لطائف ) (ازلسان العرب ). رفتن بسوی کسی . (آنندراج ). || غیژیدن کودک . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نشسته واندک اندک رفتن کودک ، گویند: الصبی یزحف قبل ان یمشی...
-
موج
لغتنامه دهخدا
موج . [ م َ / م ُ ] (ع اِ) کوهه ٔ آب . ج ، امواج . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روکه . مور. (منتهی الارب ). نورد آب . (مهذب الاسماء). آشوب دریا. (ترجمان القرآن جرجانی ص 96). نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. آب خیزه . آب کوهه . نره ...