کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خُوش و بِش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . (ص ) خشک : اگر خوش آیدْت خشکی فزاید. ابوشکور.رجوع به خوشیدن شود.
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) قریتی است به اسفراین . (از معجم البلدان ) (یادداشت مؤلّف ).
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان سجاس رود بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در شمال باختری قیدار با 360 تن سکنه . آب آن از سجاس رود است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
-
باد خوش
لغتنامه دهخدا
باد خوش . [ دِخوَ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نسیم . (دهار) (دستور اللغه ) (زمخشری ). طَلّة. طِلا. (منتهی الارب ).
-
پای خوش
لغتنامه دهخدا
پای خوش . [ خوَ / خُش ْ ] (ص مرکب ) (رشیدی ). رجوع به پای خوشه شود.
-
خلق خوش
لغتنامه دهخدا
خلق خوش . [ خ ُ ق ِ خوَ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خوی خوب . خوی خوش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنده ٔ خوش
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ خوش . [ خ َ دَ / دِ ی ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنده ٔ شیرین . خنده ٔ شکرین : خنده ٔ خوش زآن نزدی شکرش تا نبردآب صدف گوهرش .نظامی .
-
خوش آوردن
لغتنامه دهخدا
خوش آوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوب آوردن . موافق میل آوردن . کارها بر اثر تقدیر موافق . (یادداشت مؤلف ). || تملق کردن . تملق گفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوش آوردن بکسی ؛ طبق میل او گفتن . تملق گفتن . برای تملق او گفتاری یا کرداری...
-
خوش افتادن
لغتنامه دهخدا
خوش افتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ اُ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن .موافق افتادن . مناسب قرار گرفتن . بموقع واقع شدن .
-
خوش اوفتادن
لغتنامه دهخدا
خوش اوفتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن . مناسب افتادن . مطبوع افتادن . دلپسند قرار گرفتن : من مرغ زیرکم که چنانم خوش اوفتاددر قید او که یاد نیاید نشیمنم .سعدی .
-
خوش باد
لغتنامه دهخدا
خوش باد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) نکو باد. نیکو باد. خوب بادا.
-
خوش رؤیت
لغتنامه دهخدا
خوش رؤیت . [خوَش ْ / خُش ْ رُءْ ی َ ] (ص مرکب ) خوش دیدار. آنکه دیدار او شگون دارد. مقابل بدرؤیت . مقابل نحس دیدار.
-
خوش گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذرانی کردن . عیاشی کردن . تن پروری کردن .
-
خوش گذشتن
لغتنامه دهخدا
خوش گذشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) بشادی گذشتن . بشادی سپری شدن . با شادی طی شدن .