کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خَشِيَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خشی
لغتنامه دهخدا
خشی . [ خ َ ] (اِ) چیزی که سفیدی آن بینهایت باشد یعنی سپید سپید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || خشینه ، سیاه تیره رنگ و به کبودی مایل . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
-
خشی
لغتنامه دهخدا
خشی . [ خ َ / خ ِش ْی ] (ع مص ) ترسیدن . خشاء. (منتهی الارب ). رجوع به خشاء دراین لغت نامه شود.
-
خشی
لغتنامه دهخدا
خشی . [ خ َ شی ی ] (ع اِ) گیاه خشک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
-
خشی
لغتنامه دهخدا
خشی . [ خ َش ْی ] (ع ص ) هراسان . ترسان . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (اقرب الموارد). || (اِ) گیاه خشک . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خشاة
لغتنامه دهخدا
خشاة. [ خ َ ] (ع مص ) ترسیدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خشیة، خَشی ، خِشی ، مخشاة، مخشیة، خشیان شود که مصادر دیگر این کلمه اند.
-
رهبان
لغتنامه دهخدا
رهبان . [ رَ ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است در ترس از رَهِب َ مانند خشیان از خَشِی َ. ج ، رهابین ، رهابنة، رهبانون . (از اقرب الموارد). ترسنده . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ).
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (ع اِ) قماش خانه و متاع روی آن . || خش ّ است که بمعنی پیادگان باشد. (منتهی الارب ). || (ص ) در حالت رفع و جر بدون الف و لام از خشی بمعنی ترسیدن .
-
مخشاة
لغتنامه دهخدا
مخشاة. [ م َ ] (ع مص ) ترسیدن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خشی خشیاً و خشاة و مخشاة. (ناظم الاطباء). خاش و خش و خشیان نعت مذکر است از آن و خشیاء نعت مؤنث . ج ، خشایا. (آنندراج ). و رجوع به این مدخل ها شود.
-
خشیة
لغتنامه دهخدا
خشیة. [ خ َش ْ ی َ ] (ع مص ) مصدر دیگری برای «خشاة»، «خشی » و«خشیان ». (منتهی الارب ). ترسیدن . (ترجمان علامه جرجانی ). رجوع به «خشاة و خشی » شود : و اِن َّ منها لما یهبط من خشیة اﷲ و ما اﷲ بغافل عَمّا تعملون . (قرآن 74/2). و هم من خشیة ربهم مشفقون ....
-
ترفغ
لغتنامه دهخدا
ترفغ. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) فراخ زیستن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). فراخی نمودن در عیش . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از المنجد). || میان هر دو ران زن نشستن جهت جماع ، یقال : ترفغ المراءة؛ اذا قعد بین فخذیها لیطئها....
-
عنت
لغتنامه دهخدا
عنت . [ ع َن َ ] (ع مص ) شکافته و شکسته گردیدن استخوان پیوندپذیرفته . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).شکافته و شکسته شدن استخوان بعد از شکسته بندی آن . || تباه و فاسد شدن . (از اقرب الموارد). || هلاک شدن و نیست شدن . || رنج رسیدن بمردم...
-
شهر
لغتنامه دهخدا
شهر. [ ش َ] (اِ) مدینه و بلد و اجتماع خانه های بسیار و عمارات بیشمار که مردمان در آنها سکنی می کنند در صورتی که بزرگتر از قصبه و قریه و ده باشد. (ناظم الاطباء). مدینه . (غیاث اللغات ). بلد. بَلْدة. کوره . فسطاط. مصر. آبادی که بر خانه های بسیار و خیاب...
-
شاه
لغتنامه دهخدا
شاه . (اِ) پادشاه و ملک بود. (لغت فرس اسدی ). پادشاه . (صحاح الفرس ).پادشاه را گویند. (معیار جمالی ) (از مؤید الفضلاء).آنکه بر کشوری پادشاهی و سلطنت کند. تاجور. تاجدار.سلطان . ملک . صاحب تاج . شه . خدیو. شهریار. خدیش . خسرو. میر. امیر. شاهنشاه . حکم...
-
لیلی
لغتنامه دهخدا
لیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهری .در میان شکستگیها حصارکی خراب به من نمودند. اعراب گفتند: این خانه ٔ لیلی بوده است و قصه ...