کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خيزران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خیزران
لغتنامه دهخدا
خیزران . [ خ َ زُ ] (اِخ ) مادر امام محمدتقی امام شیعیان : و رضا علیه السلام او را [ مادر امام محمدتقی را ] خیزران نام نهاده است . (تاریخ قم ص 200).
-
خیزران
لغتنامه دهخدا
خیزران . [ خ َ زُ ] (اِخ ) مادر موسی الهادی خلیفه ٔ عباسی است . (یادداشت مؤلف ).
-
خیزران
لغتنامه دهخدا
خیزران . [ خ َ زُ ] (اِخ ) مکانی است بنزدیکی رصافه ٔ بغداد. قبر امام ابوحنیفه و محمدبن اسحاق بدانجاست . (از معجم البلدان ).- دارالخیزران ؛ بنائی است بمکه که خیزران کنیز خلیفه آنرا ساخت . (از ناظم الاطباء).
-
خیزران
لغتنامه دهخدا
خیزران . [ خ َ زُ / زَ ] (ع اِ) ریشه های دراز در زمین از درخت هندی و نی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || نوعی از چوب و نی باشد که بخم شدن نشکند و از آن تازیانه سازند. (برهان قاطع). نوعی از نی هندی که بخم شدن نشکند و از آن تازیان...
-
حب خیزران
لغتنامه دهخدا
حب خیزران . [ ح َب ْ ب ِ خ َ زَ ] (ع اِ مرکب ) حبی است نافع خنازیر را فیقرا، ایارج ، هر یک سه درم ، نماریقون دودرم ونیم ، انزروت چهاردرم ، تربد هفت درم . جاوشیر یک مثقال ، نوشادر دو مثقال ، سقمونیا یک مثقال ، کوفته و بیخته و به آب بسرشند. مقدار شربت ...
-
خیزران بلدی
لغتنامه دهخدا
خیزران بلدی . [ خ َ زُ / زَ ن ِ ب َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )مورد اسفرم را گویند و آن آس بری است گرم و خشک . (برهان ) (از آنندراج ). مورد اسپرم . (یادداشت مؤلف ).
-
خیزران دست
لغتنامه دهخدا
خیزران دست . [ خ َ / دَ ] (ص مرکب ) از صفات اسب است . (از آنندراج ) : از پشت سمند خیزران دست زین باز گشاده بر زمین جست .نظامی .
-
خیزران دم
لغتنامه دهخدا
خیزران دم . [ خ َ / دُ ] (ص مرکب ) از صفات اسب است . (از آنندراج ) : ای زرین نعل آهنین سم ای سوسن گوش خیزران دم . انوری (از آنندراج ).بگاه کوه کندن آهنین سم گه دریا بریدن خیزران دم .نظامی .
-
خیزران مثجر
لغتنامه دهخدا
خیزران مثجر. [ خ َ زُ / زَ ن ِ م ُ ث َج ْ ج َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بیدانبوب دار. (منتهی الارب ). رجوع به ثجر شود.
-
جستوجو در متن
-
لوغس
لغتنامه دهخدا
لوغس . [ ] (اِ) خیزران .
-
خیازر
لغتنامه دهخدا
خیازر. [ خ َ زِ ] (ع اِ) ج ِ خیزران . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). رجوع به خیزران شود.
-
عسطوس
لغتنامه دهخدا
عسطوس . [ ع َ س َ / ع َس ْ س َ ] (ع اِ)درختی است مانند درخت خیزران که در جزیره میروید. (منتهی الارب ). نوعی درخت است شبیه به خیزران . (مخزن الادویة). درختی است چون خیزران ، و گویند خود خیزران است ، و گویند درختی است در الجزیره که شاخه های نرم دارد. (...
-
بانس
لغتنامه دهخدا
بانس . (اِ) (مأخوذ از سانسکریت ) خیزران . (ناظم الاطباء).
-
خزران
لغتنامه دهخدا
خزران . [ خ َ ] (اِ) پارسی خیزران است و آن نوعی نی می باشد. (از مخزن الادویه از انجمن آرای ناصری ). رجوع به خیزران شود. حمدالله مستوقی در وصف آن آرد: چوبش بوجار مانند است چوگان ازو سازند صمغش شیر خشت است . (نزهة القلوب ).