کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش قیافگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوش باد
لغتنامه دهخدا
خوش باد. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) نکو باد. نیکو باد. خوب بادا.
-
خوش باشد
لغتنامه دهخدا
خوش باشد. [ خوَش ْ / خُش ْ ش َ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) جمله ای است خبریه که بمعنی انشائیه آید بمعنی نیکو باشد و خوش آید. (از آنندراج ) : نیست در دست مرا غیر دعا خوش باشدگر خوشی با من بی برگ ونوا خوش باشد. صائب (از آنندراج ).محتسب چون بدر میکده آید ...
-
خوش برخوردن
لغتنامه دهخدا
خوش برخوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ب َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) خوش ملاقات کردن . ملاقات و برخورد از روی بشاشت داشتن . نیک محضر بودن . مقابل بد برخوردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خوش بودن
لغتنامه دهخدا
خوش بودن . [ خوَش ْ / خُش ْ دَ ] (مص مرکب ) راحت و آسوده بودن . آسایش داشتن . (ناظم الاطباء). شادمان بودن . شادان بودن . (یادداشت مؤلف ) : حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را. حافظ. || صحیح بودن . نکو بودن . درست بود...
-
خوش پائین
لغتنامه دهخدا
خوش پائین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در جنوب خاوری میان آباد. این ده در جلگه قرار دارد با هوای گرم و 388 تن سکنه . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و زیره و پنبه . شغل اهالی زراعت و ...
-
خوش خسبیدن
لغتنامه دهخدا
خوش خسبیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب آرامیدن . خوب خوابیدن .راحت و آسوده خوابیدن . خواب راحت کردن : خوش نخسبندکنون از فزع هیبت اونه به روم اندر قیصر نه به هند اندر رای . فرخی .|| بیخبر خفتن . خفتن در بی خبری .
-
خوش خواندن
لغتنامه دهخدا
خوش خواندن . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا دَ ] (مص مرکب ) خوب خواندن . آواز را با صدای خوش و از روی اصول خواندن .
-
خوش خوردن
لغتنامه دهخدا
خوش خوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) لذاذ. لذاذت . (تاج المصادر بیهقی ). || خوب خوردن . کنایه از در رفاه زیستن . در نعمت و خصب روزگار گذاشتن . عشرت کردن . در لذات عمر گذراندن : اگر خواجه بود یا نه تو در قصربباش و آرزوها خواه و خو...
-
خوش داشتن
لغتنامه دهخدا
خوش داشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) نکو داشتن . خوب داشتن : به لطف خویش خدایاروان او خوش داربدان حیات بکن زین حیات خرسندش . سعدی .پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دارجواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی .خوش است این پسر وقتش از روزگارالهی همه ...
-
خوش رؤیت
لغتنامه دهخدا
خوش رؤیت . [خوَش ْ / خُش ْ رُءْ ی َ ] (ص مرکب ) خوش دیدار. آنکه دیدار او شگون دارد. مقابل بدرؤیت . مقابل نحس دیدار.
-
خوش شدن
لغتنامه دهخدا
خوش شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خوب شدن و نکو شدن . || التیام یافتن . || به وجد درآمدن . خوشحال شدن . مسرور گشتن . اهتزاز : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب . مولوی . || به حال درآمدن . به حالت صوفیانه ای درآمدن ...
-
خوش کردن
لغتنامه دهخدا
خوش کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خشنود کردن . (ناظم الاطباء). خوشحال کردن : روان نیاکان ما خوش کنیددل بدسگالان پر آتش کنید. فردوسی .مگر دل خوش کند لختی بخنددز مسعودی و از ریش بولاهر. فرخی .بهار تازه دمید ای بروی رشک بهاربیا ...
-
خوش گذراندن
لغتنامه دهخدا
خوش گذراندن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) تفرج کردن . گشت و گذار کردن . به عیش و عشرت و راحت و بدون مرارت و زحمت زندگی کردن . (ناظم الاطباء).
-
خوش گذرانیدن
لغتنامه دهخدا
خوش گذرانیدن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ دَ ] (مص مرکب ) خوش گذرانی کردن . عیاشی کردن . تن پروری کردن .
-
خوش گذشتن
لغتنامه دهخدا
خوش گذشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ ُ ذَ ت َ ] (مص مرکب ) بشادی گذشتن . بشادی سپری شدن . با شادی طی شدن .