کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خود آهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خود آهن
لغتنامه دهخدا
خود آهن . [ دِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مغفر. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
کله خود
لغتنامه دهخدا
کله خود. [ ک ُ ل َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف کلاه خود. مغفر : بزد گرز بر ترگ رهام گردکله خود او گشت ز آن زخم خرد. فردوسی .و رجوع به کلاه خود شود.
-
پیش خود
لغتنامه دهخدا
پیش خود. [ ش ِ خَودْ / خُدْ ](اِ مرکب ) از تلقاء نفس . || پیش خود برپاو خود برپا: خودسر و خودرأی . گویند اینهمه پیش خودبرپا مباش بسر خواهی افتاد. (آنندراج ) : یار باید پند ناصح نشنودسرو بالا پیش خود بر پای باش . نعیمی گیلانی .خودستا و خودپسند و خودس...
-
بخودی خود
لغتنامه دهخدا
بخودی خود. [ ب ِ خوَ / خ ُ ی ِ خوَدْ / خُدْ ] (ق مرکب ) بنفسه و بشخصه . بتنهایی . تنها. (از ناظم الاطباء). بنفسه . بذاته . (از آنندراج ). بی محرکی و باعثی دیگر. اتوماتیکمان . (یادداشت مؤلف ): مباشرة؛ بخودی خود بکاری قیام کردن . استبداد؛ بخودی خود بک...
-
بسر خود
لغتنامه دهخدا
بسر خود. [ ب ِ س َ رِ خ ُ ] (ق مرکب ) بسر خویش . بمعنی بر سر خود. (آنندراج ). رجوع به بر سر خود و بسر خویش شود.
-
خود خوردن
لغتنامه دهخدا
خود خوردن . [ خوَدْ / خُدْ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) غم خوردن بدون آنکه بکس گوید تا تسکین یابد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خود داشتن
لغتنامه دهخدا
خود داشتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) کف ّ نفس کردن . حفظ خود کردن . مواظب خود بودن . دم نزدن .بیخود سخن نگفتن . (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر خود بدارند با خویشتن بزرگان که باشند از آن انجمن .فردوسی .
-
خود کردن
لغتنامه دهخدا
خود کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کار خود بدون مشورت دیگری کردن . عملی که خود شخص انجام دهد : خود کردن و جرم دوستان دیدن رسمی است که در جهان تو آوردی .سعدی (طیبات ).
-
خود کردن
لغتنامه دهخدا
خود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاه خود بر سر گذاردن . کنایه از مسلح شدن است .
-
خود گرفتن
لغتنامه دهخدا
خود گرفتن . [ خوَدْ / خُدْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) اظهار کبر نمودن . بخود بالیدن . تکبر کردن .
-
خود نمودن
لغتنامه دهخدا
خود نمودن . [ خوَدْ / خُدْ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خود را نشان دادن . خودنمایی کردن : او را نمی توان دید از منتهای خوبی ما خود نمی نماییم از غایت حقیری .سعدی .
-
خود یافتن
لغتنامه دهخدا
خود یافتن . [ خوَدْ / خُدْ ت َ ] (مص مرکب ) بدون اعانت دیگری چیزی را بدست آوردن .
-
خودی خود
لغتنامه دهخدا
خودی خود. [ خوَ / خ ُی ِ خوَدْ / خُدْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بنفسه .
-
ز خود شدن
لغتنامه دهخدا
ز خودشدن . [ زِ خوَدْ / خُدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بیخود و بیهوش شدن . (ناظم الاطباء). از خود شدن . بیخبر و بیهوش شدن . (رشیدی ). بیهوش شدن . از خود رفتن و مدهوش گشتن و بیحس شدن . (ناظم الاطباء). رجوع به از خود شدن و از خود رفتن شود.