کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودکام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خودکام
لغتنامه دهخدا
خودکام . [ خوَدْ / خُدْ] (ص مرکب ) خودرای . متکبر. خودسر. (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). کله شق . مستبدبالرأی . مستبد. لجوج . عنود. یکدنده . یک پهلو. (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام و خونریز مرداز آن آگهی گشت رخساره زرد. فردوسی .بخوانم به آواز ب...
-
جستوجو در متن
-
غرض جوی
لغتنامه دهخدا
غرض جوی . [ غ َ رَ ] (نف مرکب ) غرض ورز. غرض ران . غرض جوینده . || خودخواه . خودکام . (ناظم الاطباء).
-
خویشتن کام
لغتنامه دهخدا
خویشتن کام . [ خوی / خی ت َ ] (ص مرکب ) خویش کام . خودکام . رجوع به خویش کام شود.
-
خودمراد
لغتنامه دهخدا
خودمراد. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (ص مرکب ) خودپسند. خودسر. خودکامه . خودکام . مستبد. خودرأی : خسرو ز تو بی مراد و با تست دل را چه کند که خودمراد است ؟میرخسرو (از آنندراج ).
-
نوراﷲ شوشتری
لغتنامه دهخدا
نوراﷲ شوشتری . [ رُل ْ لا هَِ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) از شاعران قرن دهم هجری است . او راست :غیر را گستاخ در عرض تمنا کرده ای بس که ای خودکام با او لطف پیدا کرده ای .(از مجمع الخواص ص 71).
-
خودمراده
لغتنامه دهخدا
خودمراده . [ خوَدْ / خُدْ م ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خودپسند. خودسر. خودکام . خودکامه .مستبد. مستبدبالرأی . خودرای . خودرایه : فرمان نبرند زآنکه هستنداز غایت ناز خود مراده .میرخسرو (آنندراج ).
-
زاد
لغتنامه دهخدا
زاد. (اِخ ) ابن خودکام مکنی به ابوالوفاء شاعر و نویسنده ٔ معاصر ابوسعد شهریاربن خسرو. وی نامه ای (متضمن توصیف حویزه و اهالی آن و شکایت از زمان و داستان گاوش که شکار درندگان گردیده ) خطاب به شهریاربن خسرو نگاشته که به این ابیات شروع میگردد:لو شاب طرف ...
-
خویشکام
لغتنامه دهخدا
خویشکام . [ خوی / خی ] (ص مرکب ) خودکام . خودکامه . مستبد. مستبد بالرأی . (یادداشت مؤلف ).خودپسند. خودسر. (ناظم الاطباء). کله شق : کجا باشد آن جادوی خویشکام کجا نام خواست از هزارانش نام . دقیقی .دگر آنکه دادی ز قیصر پیام مرا خواندی دو دل و خویشکام ...
-
قابوس
لغتنامه دهخدا
قابوس . (اِخ ) ابن مصعب ، فرعون سوم از فراعنه ٔ مصر که پس از مرگ ریان بن ولید عموزاده ٔ او جلوس کرد. او هم زمان با یوسف صدیق و پادشاهی ستمکار و خودکام و خونخوار بود و راهنمائیها و دعوت پیغمبر بنی اسرائیل را بچیزی نگرفت و آنان را همواره به کارهای طاقت...
-
مستبد
لغتنامه دهخدا
مستبد. [ م ُ ت َ ب ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبداد. رجوع به استبداد شود. به خودی خود به کاری ایستاده ومتفردشده . (منتهی الارب ). تنها به کاری استاده شونده .(غیاث ) (آنندراج ). || کسی که هرگاه چیزی را شروع کند تا پایان دادن آن ، دست بردار نباشد...
-
بازیگوش
لغتنامه دهخدا
بازیگوش . (ص مرکب ) مشغول به بازی . (ناظم الاطباء). طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد. (غیاث اللغات ). اطفال هرزه گرد. (انجمن آرای ناصری ). طفل بازی دوست ، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست . (آنندراج ) : چون صدف در بحر طوفان خورد...
-
دند
لغتنامه دهخدا
دند. [ دَ ] (اِ)دنده . استخوان پهلو. (از برهان ) (لغت محلی شوشتر) (از فرهنگ جهانگیری ). ضلع. (ناظم الاطباء). استخوان پهلو که آن را دنده نیز گویند. (آنندراج ) : به جای سینه دهان و به جای گردن چشم به جای دندش تارک به جای کتف عذار. مختاری (از جهانگیری )...
-
خونریز
لغتنامه دهخدا
خونریز. (نف مرکب ) ریزنده ٔ خون . (آنندراج ). سفاک . قتال . آدم کش .(ناظم الاطباء). سفاح . (یادداشت مؤلف ) : شهنشاه خودکام خونریز مرداز آن آگهی گشت رخسار زرد. فردوسی .بریده سرگرد ارجاسب راجهاندار و خونریز لهراسب را. فردوسی .یکی مرد خونریز و بی کار و...
-
کامه
لغتنامه دهخدا
کامه . [ م َ / م ِ ] (اِ) کام و مراد و خواهش و مطلب و مقصد باشد. (برهان ) (غیاث ) (فرهنگ نظام ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) : کسی کآورد رازدل را پدیدز گیتی به کامه نخواهد رسید. ابوشکور بلخی .اگر ز آمدن دم زنی یک زمان برآید همه کامه ٔ بدگمان . فردوسی...