کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خودرایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خودرایی
لغتنامه دهخدا
خودرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) خودسری . (ناظم الاطباء). لجاج . استبداد. کله شقی . یک پهلویی . یک دندگی . سرسختی . (یادداشت مؤلف ) : گمان مبر که ز خودکامی است و خودرایی . سوزنی .آتشی گر زدم ز خودرایی من از آن سوختم تو برجایی . نظامی .چون نیی...
-
واژههای مشابه
-
خودرایی کردن
لغتنامه دهخدا
خودرایی کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خودکامی کردن . از روی استبداد کاری کردن . لجاج کردن . یک دندگی کردن . لجبازی کردن . عناد کردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || سرسختی کردن . از روی خیال و هوای نفس کاری انجام دادن . غیرموافق با خارج کاری کر...
-
جستوجو در متن
-
برمخ
لغتنامه دهخدا
برمخ . [ ب َ م َ ] (اِمص مرکب ) مخالفت و خودرأیی و عاق و عاصی شدن . (برهان ).مخالفت و خودرأیی و نافرمانی با پدر و مادر. (آنندراج ). خودخواهی و عاق شدگی و عصیان . (ناظم الاطباء).
-
مستبدانه
لغتنامه دهخدا
مستبدانه . [ م ُ ت َ ب ِدْ دا ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چون مستبدان . با حالت استبداد. با خودرأیی . خودسرانه . رجوع به مستبد شود.
-
خیره چشمی کردن
لغتنامه دهخدا
خیره چشمی کردن . [ رَ / رِ چ َ / چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیشرمی کردن . پررویی کردن . لجاجت کردن . خودسری کردن . خیره سری کردن . عناد کردن . خودرایی کردن .
-
خیره چشمی
لغتنامه دهخدا
خیره چشمی . [ رَ /رِ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . ستهندگی . لجاجت . خودسری . خیره سری . خودرایی . عناد. (یادداشت مؤلف ).
-
رایی
لغتنامه دهخدا
رایی . (ص نسبی ) منسوب به رای که پادشاه هندوان باشد. || (حامص ) از «رای » و پساوند مصدری «َی » که بیشتر با اسم یا صفت ترکیب شود، مانند خودرایی ، تیره رایی ، پاکیزه رایی . و رجوع به این ترکیب ها و نظایر آن در ذیل رای شود.- پاکیزه رایی ؛ حالت و صفت پا...
-
سخال
لغتنامه دهخدا
سخال . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سَخْلَة. (منتهی الارب ). رجوع به سخلة شود. || (اِمص ) عداوت و دشمنی و خصومت . (ناظم الاطباء) (استینگاس ). || مخالفت و عناد و خودسری و تمرد و گردنکشی . || ظلم و اجحاف و ستم و زبردستی و تعدی . || خودبینی و لجاجت و خودرایی . (ن...
-
غشمرة
لغتنامه دهخدا
غشمرة. [ غ َ م َ رَ ] (ع اِمص ) ستم . || (اِ) آواز. ج ، غَشامِر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || خشم و غضب . (دزی ج 2 ص 213). || (مص ) پیش آمدن توجبه . پیش آمدن سیلاب . || به نااستواری و گزاف کار کردن . ستم کردن . || خودرأیی کردن در حق و باطل وبی باکا...
-
وفا کیش
لغتنامه دهخدا
وفا کیش . [ وَ ] (ص مرکب ) آنکه همواره شرائط وفا به جای آورد. باوفا.وفادار : از خودسری و خودرایی کار آلتوم وفاکیش اوفاد وفاق به نفاق و شقاق مبدل گشت . (عالم آرای عباسی چ امیرکبیر ج 1 ص 228 از فرهنگ فارسی معین ).
-
تاب خوردن
لغتنامه دهخدا
تاب خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن ، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین . || در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن : تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنعبس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم .سعدی .
-
رشته وار
لغتنامه دهخدا
رشته وار. [ رِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) مانند رشته و به اندازه ٔ رشته . (ناظم الاطباء). به اندازه ٔ یک رشته . (آنندراج ) : تاب خوردم رشته وار اندرکف خیاط صنعبس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم .سعدی .
-
خودسری
لغتنامه دهخدا
خودسری . [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (حامص مرکب ) لجاج . خیرگی . کله شقی . خودرایی . خودکامی . یک پهلویی . یک دندگی . خیره سری . استبداد. استبداد بالرأی . آنکه بدون مشورت با دیگران کار کند و آنکه رای و عقیده ٔ دیگران را ناچیز انگارد. پیش خود : چه کارم جز د...