کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خواست و نخواست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خواست کردن
لغتنامه دهخدا
خواست کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) طلبیدن . خواستن : هر یکی از وی مرادی خواست کردجمله را وعده بداد آن نیکمرد.مولوی .
-
جستوجو در متن
-
سباع
لغتنامه دهخدا
سباع . [ س ِ ] (ع اِ) درندگان مثل گرگ و شیر. (غیاث ). ج ِ سَبُع. ددان . ددگان . درندگان : نخواست که سباع و وحوش دریابند که او می بهراسد. (کلیله و دمنه ). آب و آتش و دد و سباع ودیگر موذیان در آن اثری ممکن نگردد ضیاع و سباع از خصب آن مراتع بفراخی رسیده...
-
هاتک
لغتنامه دهخدا
هاتک . [ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از هَتْک . پرده در: نخواست که خارق آن حشمت و هاتک آن پرده او باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ سنگی تهران ص 203).
-
امیرحسن دهلوی
لغتنامه دهخدا
امیرحسن دهلوی . [ اَ ح َ س َ ن ِ دِ ل َ ] (اِخ ) پسر علی سنجری ، ملقب به نجم الدین . عارف و شاعر و خوشنویس بود. در سال 771 یا 731 هَ .ق . درگذشت . از اشعار اوست :مشتاق تو بهیچ جمالی نظر نکردبیمار تو ز هیچ طبیبی دوانخواست بر ما دلت نسوخت ندانم چرا نسو...
-
آن کسی
لغتنامه دهخدا
آن کسی . [ ک َ ] (صفت + ضمیر مبهم ) آن آدمی : بشیر آن کسی را که بودی نیازبدان خواسته دست بردی فراز. فردوسی .ترا آفرین از فریدون گردبزرگ آن کسی کو نداردْش خرد. فردوسی .بزرگ آن کسی کو بگفتار راست زبان را بیاراست و کژّی نخواست .فردوسی .
-
اراجیف
لغتنامه دهخدا
اراجیف . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ارجاف . خبرهای موحش و مدهش . بیهودگان و سخنهای دروغ و بی اصل . (غیاث اللغات ). خبرهای دروغ . خبرهای نادرست . شایعات . تعاتِع:درین ساعت خبری هول افتاد بنده انهی نخواست کرد تا نماز دیگر مددی رسد که آن رسیده شاید اراجیف باشد. ...
-
پرستارزاده
لغتنامه دهخدا
پرستارزاده . [ پ َ رَس ْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) دختر یا پسر از عبد و غلام و کنیز و اَمَه : بدانگه کجا مادرت را ز چین فرستاد خاقان به ایران زمین بخواهندگی من بدم پیشروصدوشست مرد از دلیران گوپدرت آن شهنشاه با داد راست ز خاقان پرستارزاده نخواست مرا گفت ...
-
دل سیه
لغتنامه دهخدا
دل سیه . [ دِ ی َه ْ ] (ص مرکب ) دل سیاه . سیه دل . سیاه دل . بددل . بدخواه . که دل از شفقت و مهربانی تهی دارد : غلام همت دردی کشان یک رنگم نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند. حافظ.دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری جانب هیچ آشنا نگاه ندارد. حافظ.دلم ز...
-
نابوت
لغتنامه دهخدا
نابوت . (اِخ ) در قاموس کتاب مقدس آمده است : نابوت (به معنی میوه ها) مرد اسرائیلی بود از یزرعیل ، که وی را در پهلوی قصر آحاب پادشاه تاکستانی بود پادشاه را رغبت بدان تاکستان افتاده خواست که آن را بخرد و یا اینکه تاکستان بهتری به نابوت داده معاوضه نمای...
-
اپونین
لغتنامه دهخدا
اپونین . [ اِ پ ُ ] (اِخ ) یکی از زنان قهرمانه ٔ مملکت گل . زن سابینوس ، که بمدد سیویلیس بر آن شد که مردم گل را از تسلط رومیان برهاند. شوهر او سابینوس مغلوب و در زیرزمین محبوس شد. این زن شجاع مدت نه سال در آن زندان با وی بسر برد و بادقت و عطوفت سختیه...
-
زیر از میانه
لغتنامه دهخدا
زیر از میانه . [ اَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) کنایه از زبون بودن و بد بودن باشد. (برهان ). یعنی زبون . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از زبون باشد. (انجمن آرا). بمعنی چیز زبون کمتر از حد وسط است . (انجمن آرا) (آنندراج ). زبون و سست و ناتوان و خوار و پست و درمانده...
-
صنیعة
لغتنامه دهخدا
صنیعة. [ ص َ ع َ ] (ع اِ) صنیعت . هنر.(منتهی الارب ). || کار. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || برآورده . یقال : هو صنیعتی ؛ یعنی او را من خود از برای خود ساخته و برآورده ام . (منتهی الارب ). پرورده و تربیت شده ٔ کسی . غلام : امیر ابونصر صنیعه ٔ سلطا...
-
منطبع
لغتنامه دهخدا
منطبع. [ م ُ طَ ب ِ ] (ع ص ) منقوش شونده . (غیاث ) (آنندراج ). نقش کرده شده . (ناظم الاطباء). || سرشته . سرشته شده . مجبول : تجویف اول از دماغ که قابل است به ذات خویش مر جمله ٔ صورتها را که حواس ظاهر قبول کرده باشند و در ایشان منطبع شده . (چهار مقاله...
-
سرور
لغتنامه دهخدا
سرور. [ س ُ ] (ع مص ) شادمانه کردن . (دهار) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). شاد کردن و شاد گردیدن . (آنندراج ). شاد کردن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) شادی . (آنندراج ) : تا این جهان بجای است او را وقار باشداو با سرور باشد او با یسار باشد. منوچ...