کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنیده
لغتنامه دهخدا
خنیده . [ خ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) مکیده .
-
خنیده
لغتنامه دهخدا
خنیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) مشهور. معروف .شهرت یافته . (برهان قاطع). پخش شده . منتشرشده . عالمگیرشده . جهانگیرشده . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنیده بگیتی بمهر و وفاز اهریمنی دور و دور از جفا. فردوسی .همانا شنیدند گردنکشان خنیده شد اندر جهان این نشان...
-
خنیده
لغتنامه دهخدا
خنیده . [ خ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پسندیده . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || نامور. نامدار. معروف . مشهور در نزد همه کس . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
خنیده کردن
لغتنامه دهخدا
خنیده کردن . [ خ َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور کردن . معروف کردن . نامدار کردن . عالمگیر کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی مردواری خرامد به پیش خنیده کند در جهان نام خویش .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
آکنیده
لغتنامه دهخدا
آکنیده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) آکنده : منم در کشور عشقت خنیده دلی از مهر رویت آکنیده .شاکر بخاری .
-
شیداسپ
لغتنامه دهخدا
شیداسپ . [ اَ ] (اِخ ) نام وزیر کیومرث شاه . (لغات ولف ). وزیر طهمورث . (فرهنگ ایران باستان ص 228). شیداسب . نام وزیر طهمورث . (ناظم الاطباء) : خنیده بهر جای و شیداسپ نام نزد جز بنیکی بهر جای گام .(شاهنامه ج 1 ص 21).
-
مکیده
لغتنامه دهخدا
مکیده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف ) خنیده و مک زده . (ناظم الاطباء). آنچه میان دو لب و زبان و کام فشرده و شیره یا مایع آن را فروداده باشند. مزیده . چوشیده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دامن سخن به ثفل خاییده و مکیده ٔ ایشان بازنیفتاده . (مرزبان نامه...
-
روش
لغتنامه دهخدا
روش . (ص ) مخفف روشن باشد که از روشنائی است چنانکه گویند «چشم شما روش ». (برهان قاطع). مخفف روشن . چنانکه گویند چش روشی یعنی چشم روشن . (آنندراج ). || (حامص ) روشنایی : «فرخت بادا روش خنیده گرشاسب هوش ». (از فرهنگ فارسی معین ).|| صاحب برهان قاطع و فر...
-
سیاوخش گرد
لغتنامه دهخدا
سیاوخش گرد. [ وَ گ ِ ] (اِخ ) نام شهری است آبادکرده ٔ سیاوش . (فرهنگ رشیدی ). سیاوخش آباد است که نام شهر پسر کیکاوس باشد. (برهان ) : خنیده به توران سیاوخش گردکز اختر چنین کرده شد روز ارد. فردوسی .سیاوخش گردش نهادند نام همه مردمان زآن بدل شادکام . فرد...
-
شهرگیر
لغتنامه دهخدا
شهرگیر. [ش َ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ شهر. فاتح شهر : یکی نامه فرمود پس تا دبیرنویسد ز اسکندر شهرگیر. فردوسی .نبشتند پس نامه ای بر حریرز شاهنشه اسکندر شهرگیر. فردوسی .چنین گفت با او یکی مرد پیرکه ای شاه نیک اختر شهرگیر. فردوسی .گردن هر مرکبی چون گردن قم...
-
فور
لغتنامه دهخدا
فور. (اِخ ) نام رای کنوج است که یکی از رایان و پادشاهان هند باشد، و سکندر اورا کشت . (برهان ). ظاهراً عنوان عمومی یک خانواده ٔ سلطنتی یا نام عمومی شاهان یک ناحیه است : خنیده به هر جای جمهور نام به مردی فزون کرده از فور نام . فردوسی .منم فور و از فور ...
-
گنج بخش
لغتنامه دهخدا
گنج بخش . [ گ َ ب َ ] (نف مرکب ) کنایه از جوانمرد و بسیار بخش . (آنندراج از بهار عجم ). سخی . کریم . مسرف .خراج . (ناظم الاطباء). آنکه گنج می بخشد : از آن عادت شریف از آن دست گنج بخش از آن رای تیزبین از آن گرز گاوسار. فرخی .خنیده به کلک و ستوده به تی...
-
مهان
لغتنامه دهخدا
مهان . [ م ِ ] (اِ) ج ِ مِه ْ. بزرگان : بر او آفرین کرد شاه جهان که بادت بزرگی و فر مهان . فردوسی .سر نامه گفت آفرین مهان بر آن باد کو پاک دارد نهان . فردوسی .چو بشنید قیصر کز ایران مهان فرستاده ٔ شهریار جهان . فردوسی .یکی شادمانی بد اندر جهان خنیده ...