کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ عاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنگ عاج
لغتنامه دهخدا
خنگ عاج . [ خ ِ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تخت عاج است : چو نزدیکترگشت با خنگ عاج همی بود یازان بپرمایه تاج .فردوسی .
-
واژههای مشابه
-
نقره خنگ
لغتنامه دهخدا
نقره خنگ . [ ن ُ رَ/ رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) اسب سفید که رنگ آن مانند سیم روشن باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : وین تاختن شب از پی روزچون از پس نقره خنگ ادهم . ناصرخسرو.چو نقره خنگ برانگیزد و به خصم رسدچه یک زره دار پیش او چه هزار. ابوالفرج رونی .دین...
-
سرخ خنگ
لغتنامه دهخدا
سرخ خنگ . [ س ُ خ ِ ] (اِ مرکب ) اشهب . اشقر. (مهذب الاسماء). صفت اسب است .
-
سبز خنگ
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ . [ س َ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی .صاحب عادل جمال الدین محمد کآوردسبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران . (از ترجمه ٔ محاسن اصفه...
-
مگس خنگ
لغتنامه دهخدا
مگس خنگ . [ م َ گ َ خ ِ ] (اِ مرکب ) قسمی اسب . (نوروزنامه ص 53 و 133).
-
خنگ چوگانی
لغتنامه دهخدا
خنگ چوگانی . [ خ ِ گ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب برای چوگان بازی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنگ چوگانی چو بختت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .حافظ.
-
خنگ زر
لغتنامه دهخدا
خنگ زر. [ خ ِ گ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ کردن
لغتنامه دهخدا
خنگ کردن . [ خ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خر کردن . گیج کردن . بلید کردن . موجب کندذهنی شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ مگسی
لغتنامه دهخدا
خنگ مگسی . [ خ ِ گ ِ م َ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب سفید که بر آن خالهای سیاه یا سرخ باشد. (غیاث اللغات ).
-
خنگ اژدر
لغتنامه دهخدا
خنگ اژدر. [ خ ِ اَ دَ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
خنگ بت
لغتنامه دهخدا
خنگ بت . [ خ ِ ب ُ ] (اِخ ) معشوق . سرخ بت . میگویند در کوه بامیان دو صورت است از عجایب صنایع روزگار، شصت ذرع طول و شانزده ذرع عرض و درون تمام آنها مجوف است چنانکه تا سرانگشتان و گویند یعوق و یغوث بعربی نام آنهاست ، یکی از بت هانرخنگ بت و دیگری ماده ...
-
خنگ بور
لغتنامه دهخدا
خنگ بور. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) اسب کبودرنگ . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ بید
لغتنامه دهخدا
خنگ بید. [ خ ِ ] (اِ مرکب ) خار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ). || خار سپید. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) : تن خنگ بید از چه باشد سپید. رودکی .گر آهوست بر مرد موی سپیدترا موی سرگشت چون خنگ بید. فردوسی .سر از پیری ارچه شود خنگ ...
-
خنگ خنگو
لغتنامه دهخدا
خنگ خنگو. [ خ ِ خ ِ ] (ص ) کسی که کارهای آسان را دشوار کند. (لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).