کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ َ ] (اِ) تباهی . فساد. || بدنفسی . بدذاتی . || محرومی . (ناظم الاطباء).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان القورات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. با 924 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و زعفران و میوه ٔ باغ است . شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز. آب آن از چاه و قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ِ ] (ص ) سفید. اشهب . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : یزیدبن مهلب بر اسبی خنگ نشسته بود و پیش صف اندر همی گشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).یکی مادیان تیز بگذشت خنگ برش چون بر شیر و کوتاه لنگ . فردوسی .همان شب یکی کره ای زاد خنگ برش چون بر ...
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِ) گوشه . زاویه . || عاشقی سخت . || عاشق زار بیخود. (ناظم الاطباء).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رستم بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون . دارای 118 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
خنگ
لغتنامه دهخدا
خنگ . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کمهروکاکان بخش اردکان شهرستان شیراز. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
-
واژههای مشابه
-
نقره خنگ
لغتنامه دهخدا
نقره خنگ . [ ن ُ رَ/ رِ خ ِ ] (اِ مرکب ) اسب سفید که رنگ آن مانند سیم روشن باشد. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : وین تاختن شب از پی روزچون از پس نقره خنگ ادهم . ناصرخسرو.چو نقره خنگ برانگیزد و به خصم رسدچه یک زره دار پیش او چه هزار. ابوالفرج رونی .دین...
-
سرخ خنگ
لغتنامه دهخدا
سرخ خنگ . [ س ُ خ ِ ] (اِ مرکب ) اشهب . اشقر. (مهذب الاسماء). صفت اسب است .
-
سبز خنگ
لغتنامه دهخدا
سبز خنگ . [ س َ خ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کنایه از فلک . (آنندراج ). یا صفت فلک و آسمان و گردون باشد : پیش رخش تو سبز خنگ فلک لنگ و سکسک بود بسان کلیج . عسجدی .صاحب عادل جمال الدین محمد کآوردسبز خنگ آسمان را حکم او در زیر ران . (از ترجمه ٔ محاسن اصفه...
-
مگس خنگ
لغتنامه دهخدا
مگس خنگ . [ م َ گ َ خ ِ ] (اِ مرکب ) قسمی اسب . (نوروزنامه ص 53 و 133).
-
خنگ چوگانی
لغتنامه دهخدا
خنگ چوگانی . [ خ ِ گ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب برای چوگان بازی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنگ چوگانی چو بختت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .حافظ.
-
خنگ زر
لغتنامه دهخدا
خنگ زر. [ خ ِ گ ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خنگ عاج
لغتنامه دهخدا
خنگ عاج . [ خ ِ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تخت عاج است : چو نزدیکترگشت با خنگ عاج همی بود یازان بپرمایه تاج .فردوسی .