کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم اندر خم داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خم اندر خم داشتن
لغتنامه دهخدا
خم اندر خم داشتن . [ خ َ اَ دَخ َ ت َ ] (مص مرکب ) مساوی و حریف بودن . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بو داشتن
لغتنامه دهخدا
بو داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوبودن . || نشانه و اثر داشتن : او ز یکرنگی عیسی بو نداشت وز مزاج خم عیسی خو نداشت .مولوی .
-
پرخم
لغتنامه دهخدا
پرخم . [ پ ُ خ َ ] (ص مرکب ) پر ماز. پر شکن . پر پیچ . پرتاب . خم اندر خم : آویختی آفتاب را دوش از سلسله های جعد پرخم . خاقانی .|| کنایه است از مبالغه در تحریرات دلاویز موسیقی . (غیاث اللغات بنقل از شرح خاقانی ) (؟).
-
شوله
لغتنامه دهخدا
شوله . [ ش َ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از منازل قمر. (برهان ). شولة : خم شوله چو خم زلف جانان مغرق گشته اندر لؤلؤ تر. لبیبی (ازتاج المآثر).هم شوله بود کو پس شوال زخم زدبر تارک مبارک پور طغان یزک . خاقانی .رجوع به شولة شود.
-
چوگان زلف
لغتنامه دهخدا
چوگان زلف . [ چ َ / چُو ن ِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارای زلف چون چوگان . با زلف بخم . با زلف تابدار. با زلف خم اندر خم : بخواه گوی زنخ لعبتان چوگان زلف گهی بگوی گرای و گهی بچوگان باز.سوزنی .
-
چلیپاخم
لغتنامه دهخدا
چلیپاخم . [ چ َ خ َ ] (ص مرکب ) کنایه از زلف معشوق . زلف خم اندر خم . زلف چلیپایی : زلفش چلیپاخم شده لعلش مسیحادم شده زلف و لبش با هم شده ظلمات و حیوان دیده ام . خاقانی .لعل مسیحا دمش در بن دیرم نشاندزلف چلیپاخمش بر سرِ دارم ببرد. خاقانی .رجوع به چلی...
-
سنگینه
لغتنامه دهخدا
سنگینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از سنگ ساخته شده . سنگین : رزبان آمد با حمیت و با کینه خونشان افکند اندر خم سنگینه .منوچهری .
-
شکم داشتن
لغتنامه دهخدا
شکم داشتن . [ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . (آنندراج ). آبستن بودن . (فرهنگ فارسی معین ) : بسی بنت العنب شوخ است ای خم حفظ او می کن که تا غافل شدی این دختر از مینا شکم دارد. ملاطغرا (از آنندراج ).|| شکمباره بودن . شکمو بودن : فلان کس اصلاً شکم...
-
تآطر
لغتنامه دهخدا
تآطر. [ت َ طُ ] (ع مص ) تَاَطﱡر خم گردیدن و کج شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خود را در بند داشتن . || خانه نشین شدن زن و ناکدخدا ماندن زن در خانه ٔ پدر و مادر خود تا مدتی . (منتهی الارب ). رجوع به تَاءَطﱡر شود.
-
هفت شهر عشق
لغتنامه دهخدا
هفت شهر عشق . [ هََ ش َ رِ ع ِ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) منازل سلوک . مراحل کمال صوفی : هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم . (منسوب به مولوی ).رجوع به هفت وادی شود.
-
فطرةا
لغتنامه دهخدا
فطرةا. [ ف ِ رَ تُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) آفرینش ایزدی . هستی ازلی . وجود حق : فطرةاﷲ چیست ؟ رنگ خم هوپیسه ها یکرنگ گردد اندر او.مولوی .
-
تعویة
لغتنامه دهخدا
تعویة. [ ت َع ْ وِ ی َ ] (ع مص ) (از «ع وی ») خم دادن و پیچیدن حلقه ٔ بینی شتر و کمان را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رسن تافتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دروغ داشتن سخن کسی را و رد کردن . (منتهی الارب ) (آ...
-
خوشرنگی
لغتنامه دهخدا
خوشرنگی . [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] (حامص مرکب ) خوب رنگی . نیکورنگی . زیبارنگی : ز خوشرنگی چو گل گشتم ز خوشبویی چوبان گشتم ز بیم باد و برف دی به خم اندر نهان گشتم .فرخی .
-
خام طبع
لغتنامه دهخدا
خام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج ). ابله . احمق . نادان . کودن . (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است . صاحب طبع خام : خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیرزلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی .باز...