کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلل آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلل آمدن
لغتنامه دهخدا
خلل آمدن . [ خ َ ل َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تباهی بهم رسیدن . فساد پیدا شدن . (از آنندراج ). || رخنه پیدا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
بی خلل
لغتنامه دهخدا
بی خلل . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) بی عیب . درست و بی غل و غش : رادمرد و کریم و بی خلل است راد و یکخوی و یکدل و یکتاست . فرخی .حشمت او هست اصل و کار دیوان هست فرع فرع باشد بی خلل چون اصل باشد استوار. معزی .|| بی رخنه . بی شکاف . رجوع به خلل شود.
-
خلل افکندن
لغتنامه دهخدا
خلل افکندن . [ خ َ ل َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرابی و فساد ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن .
-
خلل انداختن
لغتنامه دهخدا
خلل انداختن . [ خ َل َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرابی ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن . || تفرقه ایجاد کردن : دل عارف غبارآلوده ٔ کثرت نمیگرددنیندازد خلل در وحدت آئینه صورتها.؟
-
خلل پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
خلل پذیرفتن . [ خ َ ل َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول خلل کردن . فساد و تباهی پذیرفتن : به تضریب نمام خائن بنای آن دوستی خلل پذیرد. (کلیله و دمنه ).
-
خلل درآوردن
لغتنامه دهخدا
خلل درآوردن . [ خ َ ل َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد خلل کردن . ایجاد تباهی کردن : نه بسبب خلل درآوردن خلل درآورنده نه بهیچ چیزی از وجود که رخنه دراندازد. (تاریخ قم ص 157).
-
خلل کردن
لغتنامه دهخدا
خلل کردن . [ خ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . ویران گشتن . خراب گشتن : این سرایی است که البته خلل خواهد کردخنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی .چو دور جوانی خلل می کندبپایان پیری چه امید ماند.سعدی .
-
خلل یافتن
لغتنامه دهخدا
خلل یافتن . [ خ َ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) رخنه یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || اختلال پیدا کردن . تباهی یافتن . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل انداز
لغتنامه دهخدا
خلل انداز. [ خ َ ل َ اَ ] (نف مرکب ) اغتشاش آور. کسی که باعث تباهی در کارها شود. کسی که باعث هنگامه و آشوب گردد. (ناظم الاطباء).
-
خلل پذیر
لغتنامه دهخدا
خلل پذیر. [ خ َ ل َ پ َ] (نف مرکب ) هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد : هرکه در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .عنایتی که ترا بود اگر مبدل شدخلل پذیر نباشد ارادتی که مراست . سعدی .خلل پذیر بود ...
-
خلل پذیری
لغتنامه دهخدا
خلل پذیری . [ خ َ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت خلل پذیرفتن .
-
خلل دماغ
لغتنامه دهخدا
خلل دماغ . [ خ َ ل َ دِ] (ص مرکب ) زبون و ضعیف و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
خلل ناپذیر
لغتنامه دهخدا
خلل ناپذیر. [ خ َ ل َ پ َ ] (نف مرکب ) غیرقابل خلل . آنچه قبول خلل نکند. پایدار. ثابت : چون اتحاد خلل ناپذیر ملل آسیایی ضامن استقلال آنهاست . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل ناپذیری
لغتنامه دهخدا
خلل ناپذیری . [ خ َ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت خلل نپذیرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).