کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ ] (ع حرف ) حرف استثنا بمعنی جز. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ ] (ع مص ) فروخفتن ناقه بی علتی . منه : خلات الناقة. || حرونی کردن ناقه و نگذاشتن جای را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بعضی ها حرونی کردن جمل را نیز خلا می گویند، ولی بعضی دیگر آنرا خاص ناقه می دانند.
-
خلا
لغتنامه دهخدا
خلا. [ خ َ /خ ِ ] (از ع ، اِ) آب دست جای . پای خانه . مبرز. کاراب . بیت الخلا. فرناک . آشیگاه . (ناظم الاطباء). مبال . متوضاء. آبخانه . (یادداشت بخط مؤلف ). || جای خالی . (ناظم الاطباء). خلوتگاه . || پنهان . ضد ملا. نقیض آشکار. (یادداشت بخط مؤلف ) ...
-
جستوجو در متن
-
خلعی
لغتنامه دهخدا
خلعی . [ خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خلع که نوعی طلاق است . رجوع به خُلع در این لغت نامه شود.- طلاق خلعی ؛ طلاقی که از طریق خلع حاصل میشود. رجوع به خلع در این لغت نامه شود.
-
مختلعة
لغتنامه دهخدا
مختلعة. [ م ُ ت َ ل ِ ع َ ] (ع ص ) امراءة مختلعة؛ زن آرزومند جماع . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || زن طلاق داده شده به طلاق خلع. زنی که مهر خود را به شوی خود بذل کرده است تا او را طلاق دهد. رجوع به طلاق و طلاق خلع و...
-
گوستاو چهارم
لغتنامه دهخدا
گوستاو چهارم . [ تا وِ چ َرُ ] (اِخ ) (1778 - 1837 م .). پادشاه سوئد از سال 1792 تا سال 1809. وی در سال 1809 از سلطنت خلع شد.
-
شیرعلی
لغتنامه دهخدا
شیرعلی . [ ع َ ] (اِخ ) یا شیرعلی خان . سومین از خاندان بارکزایی (افغانستان ). (جلوس 1280 هَ . ق . خلع توسطانگلیسیان 1296 هَ . ق .). (از فرهنگ فارسی معین ).
-
شارل امانوئل چهارم
لغتنامه دهخدا
شارل امانوئل چهارم . [ اِ ءِ ل ِ چ َ / چ ِ رُ ] (اِخ ) وی از سال 1796م . پادشاه ساردنی بود و بسال 1802 م . از سلطنت خلع شد.
-
فوکاس
لغتنامه دهخدا
فوکاس . (اِخ ) یکی از امپراطوران روم است که به دست هرقل یا هرکلیوس خلع شد. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه ٔ رشید یاسمی چ 2 ص 467).
-
مانوئل
لغتنامه دهخدا
مانوئل . [ ءِ ] (اِخ ) دوم . وی در سال 1889م . در لیسبون متولد شد و از سال 1908 تا 1910م . پادشاه پرتقال بود و بر اثر انقلاب از پادشاهی خلع گردید و در سال 1932 درگذشت . (از لاروس ).
-
خالع
لغتنامه دهخدا
خالع. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) خوشه ٔ خاربرآورده . (ناظم الاطباء). نعت است از خلع که به معنی خار برآوردن خوشه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ خلع شود. || (اِ) زن بیرون آینده از شوی بواسطه ٔ فدایی که داده است . (ناظم الاطباء). زن بیرون آینده از شوی به ...
-
مبارات
لغتنامه دهخدا
مبارات . [ م ُ ] (ع مص ) برابری و نبرد کردن با کسی در کاری . همچشمی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پلنگ کبر او که با شیر فلک مبارات می کرد بر دست روباه مکر و خدیعت روزگار گرفتار آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 164). عدد رؤوس ایشان با اقطار با...
-
عزل کردن
لغتنامه دهخدا
عزل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازکار انداختن . معزول کردن . کسی را از شغل و منصب بازداشتن . (ناظم الاطباء). خلع کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل نصب کردن . از عمل پیاده کردن . ابطال کردن .
-
عالم خلق
لغتنامه دهخدا
عالم خلق . [ ل َ م ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کائنات و موجودات عالم جسمانی که در معرض کون و فساد و خلع و لبس اند و آن را عالم شهادت هم میگویند. (تعریفات جرجانی ) (از کشاف اصطلاحات الفنون ).