خالع. [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) خوشه ٔ خاربرآورده . (ناظم الاطباء). نعت است از خلع که به معنی خار برآوردن خوشه باشد. (منتهی الارب ). رجوع به کلمه ٔ خلع شود. || (اِ) زن بیرون آینده از شوی بواسطه ٔ فدایی که داده است . (ناظم الاطباء). زن بیرون آینده از شوی به فدا که دهد و مرد که گذارده زن را بر مال . (آنندراج ) (منتهی الارب ). مردی که زوجه ٔ خود را در اثر بذل مال طلاق میدهد. رجوع به لغت خُلع شود. || غوره ٔ پخته ٔ خرما. || رطب که بیشتر از وی پخته باشد. || شتر که جستن نتواند و توسنی کند چون کسی بر وی نشیند. || پیچیدگی پی پاشنه و گسستگی آن . || درخت عضاة که گاهی برگش نیفتد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (اقرب المورد) (تاج العروس ) (المنجد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.