کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفقان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) طپش دل . تپش دل . حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاخت...
-
خفقان
لغتنامه دهخدا
خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفق : تا خفقان علم خنده ٔ شمشیر دید. خاقانی .ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت چنانکه شیر علم روز باد در خفقان . کمال الدین اسماعیل .تا رایات ظف...
-
واژههای مشابه
-
خفقان کردن
لغتنامه دهخدا
خفقان کردن . [ خ َ ف َ ک َ دَ ](مص مرکب ) دل به طپش افتادن . طپیدن دل : زنهار از آن دبدبه ٔ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد.سعدی (غزلیات ).
-
خفقان دار
لغتنامه دهخدا
خفقان دار. [ خ َ ف َ ] (نف مرکب )خفقان دارنده . طپش دل دارنده . نفس گرفته : خیک است زنگی خفقان دار کز جگروقت دهان گشا همه صفرا برافکند.خاقانی .
-
جستوجو در متن
-
وجاف
لغتنامه دهخدا
وجاف . [ وَج ْ جا ] (ع ص )طپش دل دارنده . کسی که خفقان قلب دارد. (المنجد).
-
خفقانی
لغتنامه دهخدا
خفقانی . [خ َ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به خفقان . (ناظم الاطباء).
-
مخفوق
لغتنامه دهخدا
مخفوق . [ م َ ] (ع ص ) خفقانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گرفتار خفقان . (ناظم الاطباء). رجوع به خفقان شود. || دیوانه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مجنون . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
-
زیخ
لغتنامه دهخدا
زیخ . (اِ) طپش و خفقان قلبی که از شعف یا از هول و ترس عارض شود. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 42 ب ).
-
جستن رگ
لغتنامه دهخدا
جستن رگ . [ ج َ ت َ ن ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبض . نبضان . (دهار). خفق . خفقان . (تاج المصادر بیهقی ). پریدن رگ .
-
خفرگان
لغتنامه دهخدا
خفرگان . [ خ َ رَ ] (اِ) فرومردن دم در عروق بسبب مرضی یا صدمتی . (آنندراج ). || خپه کردن بطنابی و رسنی . خفقان معرب آنست . (آنندراج ).
-
یقطان
لغتنامه دهخدا
یقطان . [ ی َ ] (معرب ، اِ) سنگی متحرک است . خفقان دل و ارتعاش و استرخا را مفید است . (نزهةالقلوب ). به لغت رومی نوعی از سنگ و آن هر جا باشد خودبه خود حرکت کند و چون دست کسی بر آن رسد ساکن گردد. گویند علت یرقان و استرخای اعضا را برطرف کند و هرکه با خ...
-
جستن دل
لغتنامه دهخدا
جستن دل . [ ج َ ت َ ن ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نبضان . خفقان . زدن قلب . فروریختن دل : بدانگه که شد هور سوی نشیب دل شاه ترکان بجست از نهیب .فردوسی .
-
چاک جامه
لغتنامه دهخدا
چاک جامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) جامه دریده . عریان . برهنه . || شرمگین . خجلت زده . زردروی : در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای نرگس چاک جامه ای لاله ٔ خاک بستری .خاقانی .