کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خفتو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خفتو
لغتنامه دهخدا
خفتو.[ خ ُ ] (اِ) کابوس . خفتک . (ناظم الاطباء). و آن سنگینیی است که در خواب بر مردم افتد. عبدالجنه . (برهان قاطع). نیدلان . جاثوم . ضاغوت . سُکاجَه . (ملخص اللغات حسن خطیب ) دِئثان . دَیَثانی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
دیثانی
لغتنامه دهخدا
دیثانی . [ دَ ی َ نی ی ](ع اِ) کابوس و آن بیماری است که بشب مردم خفته را فروگیرد و آن مقدمه ٔ صرع است . (منتهی الارب ). کابوس . (اقرب الموارد). خفتو. (یادداشت مؤلف ). عبدالجنة.
-
ضاغوط
لغتنامه دهخدا
ضاغوط. (ع اِ) کابوس . (بحر الجواهر). خفتو. حالتی که آدمی خفته پندارد که کسی گلوی وی می فشارد. (غیاث ) (آنندراج ). سکاچه .بختک . نیدلان . نیدل . عبدالجنة. رجوع به کابوس شود.
-
گوشاسب
لغتنامه دهخدا
گوشاسب . (اِ) به معنی خواب دیدن باشد که عربان رؤیا گویند. (برهان ) (شعوری ج 2 ص 315). خواب دیدن . (لغت فرس ). بوشاسپ . کوشاسب . (برهان ) : شنیدم که خسرو به گوشاسپ دیدچنان کآتشی شد به دورش پدید. ابوشکور (از لغت فرس ).و نیز رجوع به بوشاسپ شود. || احتل...
-
سکاچه
لغتنامه دهخدا
سکاچه . [ س ُ چ َ / چ ِ ] (ص ) سخن ناشنو. (برهان ). || ستیهنده و ستیزه کننده . (برهان ). ستیهنده . (جهانگیری ). || (اِ) کابوس و عبدالجنه و آن سنگینی است که در خواب بر مردم می افتد. (برهان ). شکلی مهیب که آدمی از آن در خواب می ترسد یا پندارد کسی گلویش...
-
جاثوم
لغتنامه دهخدا
جاثوم . (ع اِ) خوابناک که از جا نجنبد. || کابوس . (منتهی الارب ). کابوس یعنی آنچه بشب مردم را فراگیرد وآن مقدمه ٔ صرع است و صرع نام علتی است . (آنندراج ). || خفتو. (ملخص اللغات حسن خطیب ). در سه نسخه خطی مهذب الاسماء کتابخانه ٔ مؤلف به این صور آمده ...
-
کابوس
لغتنامه دهخدا
کابوس . (اِ) مأخوذ از کلمه ٔ لاتینی انکبوس . استنبه . باروک . بخت . بختک . بَرخَفج . بَرخَفَج .بینی گلی . (فرهنگ نظام ). جاثوم . جثام . (منتهی الارب ). خانق . (بحر الجواهر). خرخجیون . خرنجک . خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش ا...