کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خستن
لغتنامه دهخدا
خستن . [ خ َ ت َ ] (مص ) مجروح کردن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). مجروح ساختن . ریش کردن . زخمی کردن . خراشیدن که موجب مجروح کردن شود. (یادداشت بخط مؤلف ) : اگر علم را نیستی فضل پربسختی بخستی خردمند...
-
واژههای مشابه
-
سینه خستن
لغتنامه دهخدا
سینه خستن . [ ن َ / ن ِ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) مجروح کردن سینه . ناراحت کردن : کی تارک فرشیان نسوزیم کی سینه ٔ عرشیان نخستیم .صائب (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
فگاردن
لغتنامه دهخدا
فگاردن . [ ف َ دَ ] (مص ) خستن . مجروح کردن . افگاردن . (یادداشت مؤلف ).
-
افگاردن
لغتنامه دهخدا
افگاردن . [ اَ دَ ](مص ) فگاردن . خستن . مجروح کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
خستنی
لغتنامه دهخدا
خستنی . [ خ َ ت َ ] (ص لیاقت ) قابل خستن . قابل مجروح کردن و مجروح شدن .
-
افکاردن
لغتنامه دهخدا
افکاردن . [ اَ دَ ] (مص ) خستن . مجروح کردن . افگاردن (با کاف پارسی ). رجوع به این کلمه شود.
-
خستیدن
لغتنامه دهخدا
خستیدن . [ خ َ دَ ] (مص ) خَستَن . (از ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ص 375).
-
مندغ
لغتنامه دهخدا
مندغ . [ م ِ دَ ] (ع ص ) آنکه او را در خستن به سخن عادت باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). طعنه زننده به نیزه و سخن . (از اقرب الموارد).
-
آزرده کردن
لغتنامه دهخدا
آزرده کردن . [ زَ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )رنجانیدن : آزرده کردن بوعبداﷲ از همه زشت تر بود. (تاریخ بیهقی ). || خستن به نیش : آزرده کرد کژدم غربت جگر مراگوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.ناصرخسرو.
-
ارصاع
لغتنامه دهخدا
ارصاع . [ اِ ] (ع مص ) درنشاندن در چیزی (چنانکه نیزه را). || سخت خستن به نیزه . (منتهی الأرب ). ناپیدا کردن سنان در مطعون . (تاج المصادر بیهقی ). || صاحب بچه شدن خرمابن . (منتهی الأرب ).
-
پنجول زدن
لغتنامه دهخدا
پنجول زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول زنان و کودکان ، با ناخن های دست خراشیدن یا ریش کردن روی یا تن کسی را. با نوک ناخن ها خستن خواستن : گربه پنجول زد.
-
پیخستن
لغتنامه دهخدا
پیخستن . [ پ َ / پ ِ خ ُ / خ ُ ت َ / ت ِ ] (مص مرکب ) خستن با پای . به لگد کوفتن . لگدمال کردن . پایمال کردن . پی سپر کردن . پاسپر کردن . بپای خستن . کوفتن بپای و نرم کردن . پیخوستن : کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت وین تن پیخسته را بقهر بپیخست . کسا...
-
ندغ
لغتنامه دهخدا
ندغ . [ ن َ ] (ع اِ) انگبین و آن خوبترین انگبین هاست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بهترین انگبین . (ناظم الاطباء) || (مص ) درخستن به انگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دغدغه کردن کسی را. (از ناظم الاطباء). سرانگشت فرا کسی زدن . (تاج المصادر بیهقی ). |...