کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خزاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َ ] (اِخ ) نام بطنی است از تغلب . (منتهی الارب ). رجوع به معجم البلدان ذیل خزاز شود.
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) احمدبن الحارث بن المبارک از مورخان بود و در بغداد به جهان آمد و در آنجا از جهان رفت و او را کتبی چون «المسالک و الممالک » و «اسماء الخلفاء و کتابهم » و «الصحابة» و «مغازی البحر فی دولة بنی هاشم » بوده است . (اعلام زرکلی ج 1 ...
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) بنا بقول ابوعبیده نام کوهی است بین بصره و مکه و بنابر قول دیگر نام کوهی است از آن بنی غاصرة. (معجم البلدان یاقوت ).
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد، مکنی به ابوالحسن . او در خانه ٔ ابوالحسن علی بن عیسی منعم بود و خطی خوش داشت و در نحو لغت بر مذهب کوفیان و بصریان میرفت و کتاب معانی القرآن را از جهت علی بن عیسی ترتیب داد و ازاوست : «کتاب المختصر فی علم العربی...
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) نام بازار مشهوری است در مدینه . (از انساب سمعانی ).
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (اِخ ) نام نهر بزرگی دربطیحة بین بصره و واسط. (از معجم البلدان یاقوت ).
-
خزاز
لغتنامه دهخدا
خزاز. [ خ َزْ زا ] (ع ص ) خزفروش . (دهار) (یادداشت بخط مؤلف ). || خزباف . (یادداشت بخط مؤلف ). || سوداگر ابریشم خام . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
علی خزاز
لغتنامه دهخدا
علی خزاز. [ ع َ ی ِ خ َزْ زا ] (اِخ ) ابن محمدبن علی خزاز رازی قمی ، مکنّی به ابوالقاسم . فقیه و اصولی و متکلم قرن چهارم هجری بود.او راست : 1 - الایضاح فی اصول الدین علی مذهب اهل البیت . 2 - کفایةالاثر فی النصوص علی الائمة الاثنی عشر. (ازمعجم المؤلف...
-
علی خزاز
لغتنامه دهخدا
علی خزاز. [ ع َ ی ِ خ َزْ زا ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان خزاز سوسی (شوشی )، مکنّی به ابوالعلاء. وی لغوی و از اهل شوش خوزستان بود و نزد ابوعبداﷲ محاملی به تلمذ پرداخت . ابونصر سجزی (سگزی ) از او روایت دارد. (ازمعجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 246 چ قاهره ج 1...
-
حسین خزاز
لغتنامه دهخدا
حسین خزاز. [ ح ُ س َ ن ِ خ َزْ زا ] (اِخ ) ابن حمیدبن ربیعبن حمید لخمی کوفی محدث مورخ . در بغداد حدیث گفت و در ذیحجه 282 هَ . ق . درگذشت . تألیفی در تاریخ دارد. (تاریخ بغداد خطیب ج 8 ص 38) منتظم ابن الجوزی ج 5 ص 154) (معجم المؤلفین ).
-
واژههای همآوا
-
خضاض
لغتنامه دهخدا
خضاض . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) اندک پیرایه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : ما علیهما خضاض ؛ ای شی ٔ من الحلی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || مرد گول . || گردن بند گربه و حمیل آن . || گردن بند آهوبره . || طوق بندیان . || مرک...
-
خضاض
لغتنامه دهخدا
خضاض . [ خ ِ ] (ع اِ) مرکب و سیاهی که بدان نویسند. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).