کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خروش آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خروش آمدن
لغتنامه دهخدا
خروش آمدن . [ خ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) خروش برخاستن . فریاد بلند شدن . فریاد به گوش رسیدن : از ایوان از آن پس خروش آمدی کز آوازدلها بجوش آمدی . فردوسی .حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .بزد نای روئین و روئینه خم خروش آمد و...
-
واژههای مشابه
-
خروش برآمدن
لغتنامه دهخدا
خروش برآمدن . [ خ ُ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) خروش برخاستن . فریاد برخاستن . فریاد بلند شدن : چو بانوی قصر این ملامت بکردبرآمد خروش از دل نیکمرد.سعدی (بوستان ).
-
خروش برآوردن
لغتنامه دهخدا
خروش برآوردن . [ خ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برآوردن خروش . خروش کردن : دگر دیو کین است پر خشم و جوش ز مردم برآرد بناگه خروش . فردوسی .چون برآورد از میان جان خروش اندرآمد بحر بخشایش بجوش . مولوی (مثنوی ).بداور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خ...
-
خروش رعد
لغتنامه دهخدا
خروش رعد. [ خ ُ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صدا و آواز رعد.
-
خروش زدن
لغتنامه دهخدا
خروش زدن . [ خ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . نعره زدن . بانگ زدن .
-
خروش کردن
لغتنامه دهخدا
خروش کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خروش برآوردن : اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم . (تاریخ بیهقی ).گر از ناخوشی کرد برمن خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش .سعدی (بوستان ).
-
خروش مغان
لغتنامه دهخدا
خروش مغان . [ خ ُ ش ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )آهنگی از موسیقی . (یادداشت بخط مؤلف ) : زن چنگ زن چنگ در بر گرفت نخستین خروش مغان درگرفت .فردوسی .
-
خروش نمودن
لغتنامه دهخدا
خروش نمودن . [ خ ُ ن ُ /ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) خروش کردن . خروش برآوردن .
-
جوش و خروش
لغتنامه دهخدا
جوش و خروش . [ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمرکب ) داد و فریاد و هیاهو برای پیشرفت امری . || غلیان و صدایی که از آن برخیزد : خمها همه در جوش و خروشند ز مستی وآن می که در آنجاست حقیقت نه مجاز است .حافظ.
-
خراش و خروش
لغتنامه دهخدا
خراش و خروش . [ خ َ ش ُ خ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب )داد و فریاد. قال و مقال . جار و جنجال : ناسور... سرخر خمخانه جوش کرداز درد... چو خرس خراش و خروش کرد.سوزنی .
-
جستوجو در متن
-
بشور آمدن
لغتنامه دهخدا
بشورآمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . منقلب شدن . بهیجان آمدن . بجوش و خروش آمدن : سبک مغزان بشور آیند از هر حرف بیمغزی بفریاد آورد اندک نسیمی نیستانی را.صائب .
-
جوش آمدن
لغتنامه دهخدا
جوش آمدن . [ م َ دَ ](مص مرکب ) گرم شدن . بجوشیدن آغاز کردن . بغلیان آمدن . غلیان کردن مایع از حرارت ، چنانکه آب بر سر آتش .- خون به جوش آمدن ؛ کنایه از سخت خشمناک شدن . بهیجان آمدن . بخشم آمدن . || طغیان کردن دریا. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- بجوش ...
-
بجوش آمدن
لغتنامه دهخدا
بجوش آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + جوش + آمدن ) جوش آمدن . بحد جوشیدن رسیدن . رجوع به جوش آمدن شود. || بحرکت آمدن . طغیان کردن . جنبش آغاز کردن : ز هر دو سپه بر فلک شد خروش زمین همچو دریا بر آمد بجوش . فردوسی .باده نوشان درآمدند بجوش در و...