کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرسک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرسک
لغتنامه دهخدا
خرسک . [خ ِ س َ ] (اِ مصغر) تصغیر خرس . (برهان قاطع). خرس کوچک . (ناظم الاطباء). || فرش و پلاسی است پشم دار. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : ای جل خرسک تکلتو را مکن غیب و در بر سر تو هم در توبره . نظام قاری .ای تکلتو بکفل پوش چو روزی برسی خدمات ج...
-
واژههای مشابه
-
خرسک باختن
لغتنامه دهخدا
خرسک باختن . [ خ ِ س َ ت َ ] (مص مرکب ) بازی خرسک کردن . رجوع به «خرسک » شود : استاد معلم چو بود بی آزارخرسک بازند کودکان در بازار.سعدی (گلستان ).
-
خرسک باز
لغتنامه دهخدا
خرسک باز. [ خ ِ س َ ] (نف مرکب ) آنکه بازی خرسک می کند. رجوع به خرسک شود.
-
خرسک بازی
لغتنامه دهخدا
خرسک بازی . [ خ ِ س َ ] (حامص مرکب ) عمل بازی کننده ٔ بازی خرسک . رجوع به خرسک شود.
-
چشمه خرسک
لغتنامه دهخدا
چشمه خرسک . [ َچ م َ خ ِ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 30 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاهان و یک هزارگزی جنوب رودخانه ٔ مرک واقع است . دشت و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته قنات . محصولش غلات ، حب...
-
جستوجو در متن
-
گبه
لغتنامه دهخدا
گبه . [ گ َب ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) شیشه ٔ حجام را گویند که بدان حجامت کند. (برهان ) (آنندراج ). شاخ حجامت . || خرسک . نوعی قالی که پود دراز دارد.
-
خشوانه
لغتنامه دهخدا
خشوانه . [ خ ُش ْ ن َ / ن ِ ] (اِ) پشمینه ای که موی ها از آن آویخته باشد مانند خرسک و کبه و امثال آن . (برهان قاطع). || پشم رشته شده و پیچیده شده . (برهان قاطع).
-
خیزبگیر
لغتنامه دهخدا
خیزبگیر. [ ب ِ ](اِ مرکب ) نوعی از بازی باشد و آن چنان است که جمعی بطریق دایره بر سر پا می نشینند و شخصی بر دور همین دایره از دنبال دیگری می دود و اگر همان لحظه او را گرفت بر گردن او سوار میشود و بر دور دایره می گرداند و اگر پاره ای دوید و نتوانست بگ...
-
برخوار
لغتنامه دهخدا
برخوار. [ ب ُ خوا / خا ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش مرکزی اصفهان . محدود از شمال به کاشان و از جنوب به دهستان جی و سده و از خاور به بخش کوهپایه و از باختر به رشته کوههای خرسک و گندمان . این دهستان در جلگه واقع است و آب آن از چاه و قنوات است و محصول ...
-
تکلتو
لغتنامه دهخدا
تکلتو. [ ت َ ک َ ] (اِ) بمعنی خوگیر اسب . این لغت ترکی است و در مصطلحات نوشته که تکلتو خوگیر اسب که آنرا نمدزین گویند... و در چراغ هدایت بمعنی نمدزین ... (غیاث اللغات ). نمدزین و آنرا خوگیر نیز گویند. (آنندراج ). چیزی که از نمد و جز آن دوزند و زیر زی...
-
افتر
لغتنامه دهخدا
افتر. [ ] (اِخ ) قصبه ایست از دهستان افتر و پشت کوه از بخش فیروزکوه از شهرستان دماوند. این قصبه در کوهستان قرار دارد و آب و هوای معتدل و 1130 تن سکنه دارد. آب آنجا از دو رشته قنات تأمین میشود و محصول آن غلات ، گردو و میوه و شغل اهالی زراعت ، مکاری ،...
-
انجکک
لغتنامه دهخدا
انجکک . [ اَ ج ُ ک َ ] (اِ) دانه ای باشد سیاه شبیه بدانه ٔ امرود و مغز سفید دارد و آنرا بخورند. خاصیتش آن است که هرچند فراش خیال جاروب سنبل برجل خرسک ریش زند از پوست آن پاک نتوان کرد. (برهان قاطع) . یکی از اقسام آجیل و دانه ای است سیاه شبیه بدانه ٔ ا...
-
جل
لغتنامه دهخدا
جل . [ ج ُل ل ] (ع اِ) پوشش ستوران . (منتهی الارب ). جل برای جنبندگان چون جامه است برای انسان که بوسیله ٔ آن نگهداری میشوند. (از اقرب الموارد). جُل یا جَل آنچه پوشیده میشود باو ستور تا نگاه داشته شود باو از آفتاب و سرما. (حاشیه ٔ برهان چ معین از شرح ...