کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خردگاه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خردگاه
لغتنامه دهخدا
خردگاه . [ خ ُ ] (اِ) خیمه ٔ کوچکی که در درون خیمه ٔ بزرگی برپا کنند. (ناظم الاطباء). || آن جای از سینه ٔ شتر که در وقت خوابیدن بزمین رسد ومانند کف پای او باشد. (ناظم الاطباء). پینه گاه شکم شتر. || سم چارپا که چدار را بر آن بندند.بندگاه دست و پای ستو...
-
جستوجو در متن
-
ممصوص
لغتنامه دهخدا
ممصوص . [ م َ ] (ع ص ) وظیف ممصوص ؛ خردگاه باریک دست و پای ستور. (منتهی الارب ). خردگاه نازک . (از اقرب الموارد). لنگ باریک . (شرح قاموس ).
-
اسناع
لغتنامه دهخدا
اسناع . [ اِ ] (ع مص ) دراز شدن . || خوب و نیکو گردیدن . || فرزندان خوب و نیکو آوردن . || دردناک سِنع گردیدن (سنع خردگاه دست است ). (منتهی الارب ).
-
انفداع
لغتنامه دهخدا
انفداع . [ اِ ف ِ] (ع مص ) کج گردیدن خردگاه دست و پای ستور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فَدَع و افدع شود.
-
کرسوع
لغتنامه دهخدا
کرسوع . [ ک ُ ] (ع اِ) استخوان برآمده ٔ پیوند سردست از سوی خنصر. || استخوانک خردگاه نزدیک بند دست ستور و گوسپند و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، کَراسِع. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد).
-
فورة
لغتنامه دهخدا
فورة. [ رَ ] (ع اِ) علتی است که در خُردگاه دست و پای ستور حادث گردد و وقت مالیدن پراکنده و باز فراهم گردد و ستور را لنگ کند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
خدم
لغتنامه دهخدا
خدم . [ خ ِ دَ] (ع اِ) ج ِ خِدَمَة و خدمه ، به معنی دوال ستبر تافته شده است ، مانند حلقه ای که بر خردگاه شتر بسته ، پای افزار وی را بدان محکم کنند. (از منتهی الارب ) (از متن اللغة) (از معجم الوسیط). رجوع به خِدَمَة شود.
-
خدماء
لغتنامه دهخدا
خدماء. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) گوسپند سپیدساق . || گوسپند که یک ساق آن سپید و باقی سیاه باشد.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || گوسپند که نزدیک خردگاه آن سپیدی در سیاهی و سیاهی در سپیدی باشد. || بز کوهی . (از منتهی الارب ).
-
خدمة
لغتنامه دهخدا
خدمة. [ خ ُ م َ ] (ع اِ) سپیدی ساق گوسپند و بز کوهی و سپیدی در سیاهی وسیاهی در سپیدی ساق آنها نزدیک خردگاه . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از قاموس ) (از تاج العروس ).
-
خرده گاه
لغتنامه دهخدا
خرده گاه . [ خ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بندگاه سر دست و پای اسب و استر و خر و امثال آن باشدکه چدار و بخاو بر آن نهند و ریسمان بر آن بندند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). موضع بالای سم اسپ و استر و خر و امثال آن باشد که چدار و اشکیل بر آن بندند. (از آنن...
-
فدع
لغتنامه دهخدا
فدع . [ ف َ دَ ] (ع اِمص ) کجی خردگاه دست و پای ، چندانکه کف دست و پا چپ رویه برگردد. || کجی است در بندها، گویی از جای خود زائل شده ، و آن اکثر در ارساغ ستور خلقی باشد. || خمیدگی میان کف پا. کجی استخوان ساق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کژی ماب...
-
وظیف
لغتنامه دهخدا
وظیف . [ وَ ] (ع اِ) خردگاه ساق و ذراع اسب و شترو جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مستدق الذراع او الساق من الخیل و الابل و غیرها. (اقرب الموارد). ج ، اوظفة، وُظُف . (منتهی الارب ). باریکترین قسمت ذراع و ساق . || جائت الابل علی و...
-
موقف
لغتنامه دهخدا
موقف . [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) اسبی که بالای دوش وی چپار باشد که گویا از سپیدی منقش است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). || اسبی که در خردگاه دست و پای آن سپیدی باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (صبح الاعشی ج 2 ص 21). || خری که بر هر ذ...
-
مشش
لغتنامه دهخدا
مشش . [ م َ ش َ ] (ع اِ) تندی که در خردگاه دست و پای ستور برآید و سخت گردد کمتر از سختی استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی که در وظیف دابه برآید و سخت گردد خفیف تر از سختی استخوان . (از اقرب الموارد). از جمله ٔ عیب های حادث و آن...