کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خرداندام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
خرداندام
لغتنامه دهخدا
خرداندام . [ خ ُ اَن ْ ] (ص مرکب ) کوچک . کوچک جثه . کم جثه . قوش . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
دبل
لغتنامه دهخدا
دبل . [ دُ ] (ع اِ) خر خرداندام . (منتهی الارب ).
-
خردجسم
لغتنامه دهخدا
خردجسم . [ خ ُ ج ِ ] (ص مرکب ) کوچک اندام . خرداندام . کوچک جسم . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خردجثه
لغتنامه دهخدا
خردجثه . [ خ ُج ُث ْ ث َ / ث ِ ] (ص مرکب ) کوچک اندام . خرداندام . کوچک جسم . (یادداشت بخط مؤلف ). حِتْرِش . (منتهی الارب ).
-
قزمة
لغتنامه دهخدا
قزمة. [ ق َ زَ م َ ] (ع ص ) مؤنث قزم . کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: رجل قزمة و امراءة قزمة؛ ای قصیر و قصیرة. (اقرب الموارد). || خرداندام ناکس بی خیر. (منتهی الارب ).
-
مرغ مگس
لغتنامه دهخدا
مرغ مگس . [ م ُ غ ِ م َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای خرداندام از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ نازک نوکان . نوع کوچکتر آن همانند زنبور عسل است و مخصوص امریکای جنوبی است .
-
زلال
لغتنامه دهخدا
زلال . [ زُ ] (ع اِ) حیوان خرداندام سفیدی است که هر گاه بمیرد آن را در آب گذارند و آب را سرد کند. (از ذیل اقرب الموارد) : فهیئوا الی الزلال لارکب غداً فمر فی دجلة. (تاریخ طبری ص 1323 ج 3).
-
دوبل
لغتنامه دهخدا
دوبل . [ دَب َ ] (ع اِ) خر ختایی . (یادداشت مؤلف ). خربچه یا خر ختایی خرداندام . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خردخر. (مهذب الاسماء). || بچه خوک . خوک بچه . ج ، دوابل . (یادداشت مؤلف ). خوک یا خوک نر یاخوک بچه . (از آنندراج ) (منتهی الا...
-
مزلم
لغتنامه دهخدا
مزلم . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) سبک و چست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رجل مزلم ؛ مرد بدغذا و به بدی پرورش یافته و مرد سبک هیئت . (ناظم الاطباء). || کوتاه . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ظریف . || اسب گرداندام توا...
-
مختصر
لغتنامه دهخدا
مختصر. [ م ُ ت َ ص َ ] (ع ص )چیزی که زوائد از آن دور شود و کوتاه گردد. (آنندراج ). سخن کوتاه و مجمل و بطور اجمال . کوتاه و کم و برگزیده . منتخب و کوتاه شده . (ناظم الاطباء) : من مدحت او چونکه همی مختصر آرم آری چو سخن نیک بود مختصر آید. فرخی .و بنده م...
-
اسپست
لغتنامه دهخدا
اسپست . [ اَ پ ِ / اِ پ ِ ] (اِ) علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبة گویند. (برهان ). اسفست . سپست . (جهانگیری ). قَضْب . قضبة. قَت . یُنجه : ذُرق ؛ گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است . خلیط؛ ...