کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خرازیان
لغتنامه دهخدا
خرازیان . [ خ َرْ را ] (اِخ ) نام فرقه ای است از صوفیان بر طریقت ابوسعید خراز. نام دیگر این فرقه ، خرازیه است . (کشف المحجوب هجویری ).
-
خرازیة
لغتنامه دهخدا
خرازیة. [ خ َرْ را زی ی َ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از متصوفه بر روش ابوسعید خراز. خرازیان . رجوع به خرازیان در این لغت نامه شود.
-
سارد
لغتنامه دهخدا
سارد. [ رِ ] (ع ص ) سوراخ کننده . || سخن نیکو و سریع گوینده . (شرح قاموس ) (اقرب الموارد). || خراز. (اقرب الموارد).
-
مهره فروش
لغتنامه دهخدا
مهره فروش . [ م ُ رَ / رِ ف ُ ] (نف مرکب ) مهره فروشنده . آن که مهره فروشد. خرازی . (ملخص اللغات خطیب کرمانی ). خرزی . (دهار). خراز.
-
مشکدوز
لغتنامه دهخدا
مشکدوز. [ م َ] (نف مرکب ) کسی که خیک و مشک میدوزد. (ناظم الاطباء). خراز. (یادداشت مؤلف ). دوزنده ٔ خیک : دلدار مشکدوز کز او پاره شد جگرچون گفتمش که دوز، دلم ساخت پاره تر.سیفی (از بهار عجم ).
-
ابوحاتم عطار
لغتنامه دهخدا
ابوحاتم عطار. [ اَ ت ِ م ِ ع َطْ طا ] (اِخ ) یکی از مشایخ متصوفه در مائه ٔ دویم هجری . از اقران ابوتراب و ابوسعید خراز. او در بغداد میزیست . در نفحات الانس بعض اقوال او آمده است .
-
پلژی فروش
لغتنامه دهخدا
پلژی فروش . [ پ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) پلچی فروش . بلژی فروش . صیدلانی . صیدنانی . یعنی پیله ور. (مهذب الاسماء). خراز. خرزی . خرازی . مهره فروش .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن عیسی خراز مکنی به ابوسعید. صاحب صفة الصفوة گوید: جنید گفت اگر از ما آن خواهند که ابوسعید خراز بر او بود هر آینه همگی هلاک شده ایم . علی گوید: از ابراهیم از حال ابوسعید پرسیدم گفت : او چندین سال خرازی کردی یعنی مشک دوختی و ه...
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) خرّاز. احمدبن عیسی بغدادی یکی از قدمای مشایخ صوفیه . عطار گوید او را لسان التصوف گفتند و این لقب از بهر آن دادند که در این امّت کس را زبان حقیقت چنان نبود که او را. در این علم او را چهارصد کتاب تصنیف است . و در تجرید و انقط...
-
خرزی
لغتنامه دهخدا
خرزی . [ خ َ ] (ص نسبی ، اِ) خرده فروش . (برهان قاطع). خراز. (از ناظم الاطباء). پلچی فروش . (یادداشت بخط مؤلف ) : خزمک . مهره ای بوده که کودکان را ازبهر چشم بد بندند و خرزیان فروشند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
خرز
لغتنامه دهخدا
خرز. [ خ َ رَ ] (ع اِ) مهره . (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از منتهی الارب ).- خرزالظهر ؛ مهره ٔ پشت . (منتهی الارب ). || اسباب خرده فروشی را گویند از مهره و آیینه و شانه و امثال آن ، چه خرزی خرده فروش باشد. (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاط...
-
علی بصری
لغتنامه دهخدا
علی بصری . [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) کنیه اش در اصل ابوالحسن بود ولی بواسطه ٔ اینکه او در همه ٔ دینها مناظره کرد و مخالفان را شکست داد او را مکنّی به ابوالادیان کردند. وی از مشاهیر صوفیه ٔ قرن سوم هجری و معاصر المتوکل والمقتدرعباسی بود و با شیخ جنید و ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جوهری مشهور بابن عیاش . او احمدبن محمدبن عبداﷲبن حسن عیاش بن ابراهیم بن ایوب الجوهری و ازجمله ٔ معاصرین شیخ طوسی است و از او جعفربن محمد الدوریستی روایت کند. او راست : کتاب مقتضب الاثر فی النص علی الائمة الاثنی عشر باقتفای نوش...
-
ابوحمزه
لغتنامه دهخدا
ابوحمزه . [ اَ ح َ زَ ] (اِخ ) صوفی خراسانی محمدبن ابراهیم . یکی از مشایخ صوفیه . اصل او از نیشابور و از اصحاب جنید است و صحبت جمعی دیگر از اکابر متصوفه نیز از قبیل ابوتراب نخشبی و ابوسعید خراز دریافته است . او راست : کتاب المنتمین [ کذا ] امن السیاح...
-
پلچی فروش
لغتنامه دهخدا
پلچی فروش . [ پ ُ ف ُ ] (نف مرکب ) خرمهره فروش را گویند. (برهان قاطع). خرّاز. خرزی . خرّازی . مهره فروش : بر سر بازار دانش چون نهد دکان که هست رونق پلچی فروشان بیشتر از جوهری . ابن یمین .من گرفتم عطاردی بخردکو هنررا کسی که مشتری است چون به نزدیک اهل ...